جدول جو
جدول جو

معنی کنیدر - جستجوی لغت در جدول جو

کنیدر
(کَ نَ دَ / کُ نَ دِ)
درشت و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندر
تصویر کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندر
تصویر کندر
شهر، بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندر
تصویر کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ)
نامی است از نامهای مدینۀ منوره یا آن نیدد است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای از قراء بیهق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شهر و مدینه. (برهان) (ناظم الاطباء). هر شهر عموماً. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) :
بیابان بی آب و کوه شکسته
دوصد ره فزونست از شهر و کندر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) :
ز سقلاب چون کندر شیرمرد
چو بیورد کاتی سپهر نبرد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان (لوبان) باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان است و آن شبیه به مصطکی است و طبیعت آن گرم باشد. (برهان). صمغی است مانند مصطکی که به عربی لبان گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). صمغ درختی است مشابه به مصطکی. (غیاث). علک. مزدکی. کندور. (زمخشری). به عربی نوعی از علک است که به عربی لبان و به فارسی کندر نامند. (فهرست مخزن الادویه). لبان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صمغی است که بر آتش ریزند و بوی خوش برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از صمغ است که قطعبلغم را نافع است. (منتهی الارب). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که نشواره و نشوره و به تازی لبان گویند. کندر رومی. مصطکی. (ناظم الاطباء). سانسکریت، ’کوندورو’، ’کندوره’. یونانی، ’خندرس’. صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی به دست آورند و جهت استفاده از رایحۀ مطبوعش آن را در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر می توان به دست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندرها سفیدرنگند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به خرده اوستا ص 143 و کندرو شود.
- کندر حبشی، گونه ای کندر سفیدرنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل می شود ولی به مرغوبی کندر هندی نیست. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندر هندی شود. (ناظم الاطباء).
- کندر رومی، صمغی است که آن را علک رومی می گویند و مصطکی همان است. (برهان) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه). مصطکی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصطکی شود.
- کندر هندی، درختی است از ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ از تیره بورسراسه که بومی هندوستان است و آن را از صمغی خوشبوی به نام کندر استخراج می کنند. لبان. لیبانون. شجرهاللبان. درخت کندر. عسلبند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
شهرکی است از حدود کوهستان نشابور (به خراسان) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از نواحی نیشابور از عمال طریثیت که به آن ترشیز نیز گفته می شود. (از معجم البلدان) (از لباب الانساب). شهری بود در پشت شهر نیشابور مشتمل بر قرای متعدده که دویست و هشتاد و شش نوشته اند و نام آن کندر بوده و گفته اند بانی پشت در قدیم پشتاسب بوده که به کشتاسب مشهور است و ترسیس قصبه ای از آن می بوده که به ترشیز معروف است و از کندر مردم بزرگ برخاسته اند که از آن جمله ابونصر عمیدالملک کندری وزیر سلاطین سلاجقه بوده اند. (آنندراج) (انجمن آرا). شهری از شهرهای خراسان خصوصاً که وزیر ابونصرکندری از آنجاست. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ارنگۀ بخش کرج است که در شهرستان تهران واقع است و 1340 تن سکنه دارد. مزرعۀ چبال جزء این ده است و امامزاده ای به نام طاهر عبدالله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
رجوع به کیاده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاهل. (جهانگیری). شخص تنبل و غافل. (ناظم الاطباء) ، بسیارخوار. (جهانگیری). پرخوار و شکم پرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
طنابی که از الیاف پوست نارجیل کنند و کشتی ها را بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستانهای گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج. در 48هزارگزی شرق کامیاران و 4هزارگزی جنوب شرقی سرکاویز، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 187 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان کهنه که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 513 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خر درشت سطبراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَدَ)
آنچه بر آن خشت خام و انگور و جز آن بار کرده از جایی برند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آلتی که بدان شیر و انگور و امثال آنها را حمل کنند و به عکنه معروف است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ گَدَ)
انفعال. (دانشنامۀ علایی). کردن پذیرفتن: در یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ینفعل خوانند. (دانشنامه ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
کندر. مرد کوتاه درشت سطبراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مرد زشت. (مهذب الاسماء). مرد کوتاه درشت و مرد سطبراندام. (ناظم الاطباء) ، خر بزرگ جثه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 567 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
راهرو. (یادداشت مؤلف). دالان. دهلیز: در کریدورهای وزارت خارجه چنین گفته شد. (فرهنگ فارسی معین). سرسرا، غلام گردشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریدر
تصویر کریدر
ایتالیایی دالان سر سرا
فرهنگ لغت هوشیار
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
فرهنگ لغت هوشیار
کردن پذیرفتن انفعال یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ان ینفعل خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیر
تصویر کندیر
خردرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندر
تصویر کندر
((کَ نْ دَ))
شهر
فرهنگ فارسی معین
((کُ دُ))
صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود
فرهنگ فارسی معین