جدول جو
جدول جو

معنی کنکنه - جستجوی لغت در جدول جو

کنکنه(زَ خَ)
گریختن، کاهلی کردن، در خانه نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنانه
تصویر کنانه
کهنه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
جعبۀ چوبی یا چرمی که تیرها را در آن می گذاشتند، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکنه
تصویر کاکنه
گیاهی علفی و خودرو با برگ های بیضی و گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، عروس پس پرده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نَ)
کیش تیر که آن راترکش گویند. (غیاث). تیردان چرمین بی چوب یا بر خلاف آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیردان. (دهار). شکا. شغا. جعبه. ترکش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ نَ)
منگنه برای فشردن رطوبت. (از دزی ج 2 ص 619) ، ماشینی که برای گرفتن آب و چربی از میوه ها و دانه ها به کار رود. چرخشت. (از دزی ایضاً). رجوع به منگنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: کند (کنده) + نه (مخفف نهنده). که کند (پای بند) نهد. پای بندنهنده. که کنده بر پای نهد تا مانع فرار گردد:
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
نظامی.
رجوع به کند شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
حال و حالت است، اگر گویند چه کنونه داری ؟ مراد آن است که چه حال و حالت داری، یعنی الاّن در چه خیالی ؟ (انجمن آرا) (آنندراج). حالت و کیفیت و چگونگی. و چون چیزی از مطلبی که بیان می کنند باقی مانده می گویند کنونه فروماند و دراحوالپرسی می گویند کنونه چه داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ لَ)
نام ابزاری از موسیقی است که در میان مسیحیان استعمال دارد. مرادف دایره. دف. (از دزی ج 2 ص 495)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کهنه باشد که در مقابل نو است. (برهان). کهنه شده، ضد نو. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). کهنه، ضد نو و فرسوده. (ناظم الاطباء) :
هر روز بدار حرف شاهانه
از مال کنانه وز مال نو.
سوزنی.
بخشد به مروت و نه اندیشد
از مال کنانه وز مال نو.
سوزنی.
خود سال دگر چو نو شود سازد
از شعر کنانه دستمال نو.
سوزنی.
به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن
کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد.
کمال الدین اسماعیل.
سپاس و شکر تو از من عجب نباشد از آنک
که هر چه هست ز تست از نو و کنانۀ من.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
نام پسر خزیمه که پدر قبیله ای است از مضر و مولای صفیه بنت حی، زوج النبی صلی اﷲ علیه و سلم که تابعی است. (منتهی الارب). ابن خزیمه بن مدر که از طایفۀمضربن عدنان جد جاهلی از سلسله نسب نبوی. فرزندان او بطن بزرگی از مضریه اند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817). و رجوع به الانساب سمعانی و صبح الاعشی ج 1 ص 350 شود
ابن عوف عذره از طایفۀ کلب از قضاعه و جد جاهلی است. به فرزندان وی ’کنانۀ عذره’ گویند. بنوعدی، بنوحبیب و بنوجناب از آنها هستند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
مخفف کشکینه است که نان جو است و بعضی گفته اند نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا وآرد گندم و آرد نخود فراهم آورند یعنی مجموعه را بهم آمیخته خمیرکنند و بپزند و بعضی دیگر گویند گندم بریان است که در ظرفی کنند و ماهیابه در آن ریزند و پیاز خام و ساق چغندر و تخم خرفه در آن داخل کنند و در آفتاب گذارند تا ترش گردد. (برهان) (ناظم الاطباء) :
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریحان.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
کلکینه:
گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام
به جان فوطه که یاد از برهنگان آری.
نظام قاری.
به کیش کلکنه و دین فوطۀ حمام
که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است.
نظام قاری.
ور بداری به جای کلکنه اش
شد به حمام نیز خدمتکار.
نظام قاری.
و رجوع به معنی دوم کلکینه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
یک قسمت از مال الاجارۀ زراعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کان کن. (ناظم الاطباء) ، چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ترکش کهنه کهن مقابل نو تازه: بروزگار تو نو شد ز سر جهان کهن کنانه گر شود آن هم بروزگار تو باد، (کمال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکنه
تصویر کشکنه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
((کَ نِ))
کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنونه
تصویر کنونه
حالت
فرهنگ واژه فارسی سره