جدول جو
جدول جو

معنی کندی - جستجوی لغت در جدول جو

کندی
مقابل تندی، کند بودن، آهستگی، مقابل تیزی، کند بودن
تصویری از کندی
تصویر کندی
فرهنگ فارسی عمید
کندی
(کَ)
گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است. و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است. و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). نام گل سفید که در هندی کیوره و به عربی کاذی خوانند و کنده نیز آمده است. (فرهنگ رشیدی). نام گلی است سفید که به هندی کیوره گویند و به عربی کاذی، درخت و طلع آن شبیه به درخت و شکوفۀ خرما است. و این گل در عربستان بسیار شود و در فارس نیز بسیار به هم رسد. (انجمن آرا) (آنندراج). رستنی سفید خوشبوی که درخت آن مانا به درخت خرمایی باشد و در بلاد گرمسیری عمل می آید و به تازی کاذی نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کندی
(کُ)
کند بودن. آهستگی. بطء. مقابل تندی و سرعت. (فرهنگ فارسی معین). مقابل تندی. درنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سخنها شنیدی تو پاسخ گزار
که کندی نه خوب آید از شهریار.
فردوسی.
ز من بر دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار.
فردوسی.
بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی.
(ویس و رامین).
، کلالت. کلول (در شمشیر و جز آن). مقابل تیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نابرائی. (فرهنگ فارسی معین) : آن شمشیر دولتی که کندی و ایستادگی نمی داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
- کندی دندان، حالتی که در دندانها پدید آید از خوردن چیزی ترش. (ناظم الاطباء).
، خدارت و سستی. (ناظم الاطباء). ضعف. ناتوانی:
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی.
نظامی.
- کندی بصر، کم شدن بینایی چشم. ضعف بینائی.
- کندی بینایی، متش. (منتهی الارب). تاریکی چشم. (ناظم الاطباء).
، نرمی. خلاف خشونت. ضد تندی:
ز مهردل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی.
(ویس و رامین).
، بلادت. کندفهمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حماقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کندی
(کُ)
منسوب است به کند، از قراء سمرقند. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کندی
(کِ)
یعقوب بن اسحاق الکندی، مکنی به ابویوسف. نخستین فیلسوف عرب و او به تمام علوم قدیم دانا بوده و فیلسوف عرب نامیده شده است و در فلسفه و منطق و حساب و هندسه و موسیقی و نجوم و طب و احکام نجوم کتب بسیار داشته. وفات او در حدود 260 ه. ق. (873 میلادی) اتفاق افتاده است. او راست: اختصار قاطیغوریاس ارسطو. اختصار باری ارمیناس. تفسیر انالوطیقای اولی ارسطو. شرح انالوطیقای ثانی ارسطو. تفسیر کتاب سوفسطیقای ارسطو. اختصاری از بوطیقای ارسطو. تفسیر ثولوجیای ارسطو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از فرزندان ملوک کنده بود که در بصره بزرگ شد سپس به بغداد انتقال یافت و به تحصیل پرداخت و در طب و فلسفه و موسیقی و هندسه و فلکیات مشهور گردید، و کتابهای فراوانی تألیف و ترجمه و شرح کرد که عدد آنها از سیصد متجاوز است. متوکل عباسی کتابهای او را ضبط کرد و سپس به وی مسترد داشت و در نزد مأمون و معتصم منزلتی عظیم داشت. او راست: ’رساله فی التنجیم’، ’اختیارات الایام’، ’تحاویل السنین’، ’الهیات ارسطو’، ’رساله فی الموسیقی’، ’الادویه المرکبه’، ’المد و الجزر’ و ’ذات الشعبین’.. ورجوع به یعقوب بن اسحاق بن صباح و نیز رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و فهرست ابن الندیم و تتمۀ صوان الحکمه و تاریخ الحکما ابن قفطی و الموشح و عیون الانباء و عیون الاخبار و التفهیم و ضحی الاسلام و فلسفه های بزرگ، ترجمه احمد آرام ص 61 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
کندی
(کِ)
منسوب به کنده که از قبایل مشهور یمن باشد. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کندی
درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
فرهنگ لغت هوشیار
کندی
((کُ دِ))
حماقت، سستی، تنگدستی، فقر
تصویری از کندی
تصویر کندی
فرهنگ فارسی معین
کندی
((کُ))
کندا، دلیری، شجاعت
تصویری از کندی
تصویر کندی
فرهنگ فارسی معین
کندی
آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت
متضاد: تند، تیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کندی
البطء
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به عربی
کندی
Pokiness, Slowness
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کندی
lenteur
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کندی
انبار و سیلوی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کندی
повільність , повільність
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کندی
ধীরগতি , ধীরগতি
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به بنگالی
کندی
lentidão
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کندی
Langsamkeit
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به آلمانی
کندی
powolność
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به لهستانی
کندی
سستی
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به اردو
کندی
ความเชื่องช้า , ความช้า
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به تایلندی
کندی
lentitud
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کندی
polepole, uchelewaji
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کندی
yavaşlık
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کندی
のろさ , 遅さ
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کندی
缓慢
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به چینی
کندی
медлительность
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به روسی
کندی
느림
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به کره ای
کندی
kelambanan, kelambatan
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کندی
धीमापन
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به هندی
کندی
traagheid
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به هلندی
کندی
lentezza
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کندی
אִטִּיוּת , אִטִיוּת
تصویری از کندی
تصویر کندی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندیل
تصویر کندیل
کمندی که بدان خفه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیر
تصویر کندیر
خردرشت
فرهنگ لغت هوشیار