جدول جو
جدول جو

معنی کندچشمی - جستجوی لغت در جدول جو

کندچشمی
(کُ چَ)
کندبصری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندبصری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ چَ)
کندبصر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندبصر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
حالت کج چشم. کج بینی. لوچی. احولی. (ناظم الاطباء). دوبینی
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
بلادت. کودنی. کندی. غباوت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبش. (منتهی الارب). کودنی و بیهوشی و بی شعوری. (ناظم الاطباء). کندذهنی. دیرفهمی. (فرهنگ فارسی معین) : و کسلانی و بی نشاطی و فرامشتکاری و کندفهمی تولد کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نابینایی. کوری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ چَ / چِ)
صفت نکوچشم. رجوع به نکوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
عمل بدچشم. و رجوع به بدچشم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ /چِ)
لوچی و دوبینی. (ناظم الاطباء). رجوع به لوچی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کند چشمی
تصویر کند چشمی
اندکی بینایی چشم کند چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندفهمی
تصویر کندفهمی
کند ذهنی دیر فهمی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بینایی چشمش اندک باشد کند چشم: نازک رقمان دست ندارند ز صنعت گر ذوق تماشا نبود کند بصر را. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار