جدول جو
جدول جو

معنی کندر - جستجوی لغت در جدول جو

کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
تصویری از کندر
تصویر کندر
فرهنگ نامهای ایرانی
کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
تصویری از کندر
تصویر کندر
فرهنگ فارسی عمید
کندر
شهر، بلد
تصویری از کندر
تصویر کندر
فرهنگ فارسی عمید
کندر
دهی از دهستان ارنگۀ بخش کرج است که در شهرستان تهران واقع است و 1340 تن سکنه دارد. مزرعۀ چبال جزء این ده است و امامزاده ای به نام طاهر عبدالله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
کندر
(کُ دُ)
شهرکی است از حدود کوهستان نشابور (به خراسان) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از نواحی نیشابور از عمال طریثیت که به آن ترشیز نیز گفته می شود. (از معجم البلدان) (از لباب الانساب). شهری بود در پشت شهر نیشابور مشتمل بر قرای متعدده که دویست و هشتاد و شش نوشته اند و نام آن کندر بوده و گفته اند بانی پشت در قدیم پشتاسب بوده که به کشتاسب مشهور است و ترسیس قصبه ای از آن می بوده که به ترشیز معروف است و از کندر مردم بزرگ برخاسته اند که از آن جمله ابونصر عمیدالملک کندری وزیر سلاطین سلاجقه بوده اند. (آنندراج) (انجمن آرا). شهری از شهرهای خراسان خصوصاً که وزیر ابونصرکندری از آنجاست. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کندر
(کُ دُ)
صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان (لوبان) باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان است و آن شبیه به مصطکی است و طبیعت آن گرم باشد. (برهان). صمغی است مانند مصطکی که به عربی لبان گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). صمغ درختی است مشابه به مصطکی. (غیاث). علک. مزدکی. کندور. (زمخشری). به عربی نوعی از علک است که به عربی لبان و به فارسی کندر نامند. (فهرست مخزن الادویه). لبان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صمغی است که بر آتش ریزند و بوی خوش برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از صمغ است که قطعبلغم را نافع است. (منتهی الارب). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که نشواره و نشوره و به تازی لبان گویند. کندر رومی. مصطکی. (ناظم الاطباء). سانسکریت، ’کوندورو’، ’کندوره’. یونانی، ’خندرس’. صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی به دست آورند و جهت استفاده از رایحۀ مطبوعش آن را در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر می توان به دست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندرها سفیدرنگند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به خرده اوستا ص 143 و کندرو شود.
- کندر حبشی، گونه ای کندر سفیدرنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل می شود ولی به مرغوبی کندر هندی نیست. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندر هندی شود. (ناظم الاطباء).
- کندر رومی، صمغی است که آن را علک رومی می گویند و مصطکی همان است. (برهان) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه). مصطکی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصطکی شود.
- کندر هندی، درختی است از ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ از تیره بورسراسه که بومی هندوستان است و آن را از صمغی خوشبوی به نام کندر استخراج می کنند. لبان. لیبانون. شجرهاللبان. درخت کندر. عسلبند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کندر
(کُ دَ)
نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) :
ز سقلاب چون کندر شیرمرد
چو بیورد کاتی سپهر نبرد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919)
لغت نامه دهخدا
کندر
(کَ دُ)
ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کندر
(کَ دَ)
شهر و مدینه. (برهان) (ناظم الاطباء). هر شهر عموماً. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) :
بیابان بی آب و کوه شکسته
دوصد ره فزونست از شهر و کندر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کندر
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
فرهنگ لغت هوشیار
کندر
((کُ دُ))
صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود
فرهنگ فارسی معین
کندر
((کَ نْ دَ))
شهر
تصویری از کندر
تصویر کندر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندرو
تصویر کندرو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پیشکار ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
ویژگی انسان یا حیوانی که آهسته و آرام حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
آنکه در کارها کند رفتار کند، دیررو، آهسته رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
Slowmoving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
à mouvement lent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
bergerak lambat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
inayoenda polepole
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
yavaş hareket eden
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
遅い動き
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
缓慢移动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
נע לזמן רב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
느리게 움직이는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
de movimento lento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
धीमा चलता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
langzaam bewegend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
a movimento lento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
de movimiento lento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
повільно рухається
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
медленно движущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
powoli poruszający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
langsam bewegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
เคลื่อนที่ช้า
دیکشنری فارسی به تایلندی