بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی، و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است، ولی انتهایش به زمین متکی است و نوازنده، آن را ایستاده می نوازد. (از فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از شیپور که صدای آن یک اکتاو از باس معمولی بم تر است. (از لاروس). رجوع به باس در همین لغت نامه شود
بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی، و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است، ولی انتهایش به زمین متکی است و نوازنده، آن را ایستاده می نوازد. (از فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از شیپور که صدای آن یک اکتاو از باس معمولی بم تر است. (از لاروس). رجوع به باس در همین لغت نامه شود
کنتراست (Contrast) یکی از عناصر اساسی است که برای ایجاد جذابیت بصری، تاثیرات دراماتیک و تفاوت های احساسی در صحنه ها استفاده می شود. این مفهوم به تفاوت بین نور و سایه در یک صحنه یا فیلم اشاره دارد که تأثیر بسیار زیادی بر تجربه بیننده دارد. انواع کنتراست در سینما: ۱. کنتراست نورپردازی (Lighting Contrast): کنتراست بالا (High Contrast): در سینما، استفاده از نورپردازی با کنتراست بالا، به معنای تفاوت شدید بین نواحی نورانی و سایه ای در صحنه است. این نوع کنتراست معمولاً برای ایجاد جو دراماتیک، تنش و تأثیر قوی بر بیننده استفاده می شود. به طور معمول در صحنه های اکشن، هیجانی، و ترسناک از این نوع کنتراست استفاده می شود تا بر تنش و ارزش های احساسی تأکید شود. کنتراست کم (Low Contrast): در مقابل، کنتراست کم به تفاوت کم بین نواحی نورانی و سایه ای اشاره دارد. این نوع کنتراست معمولاً در صحنه های آرام و صمیمی استفاده می شود، جایی که تأثیرات نرم و آرامش بخش بر بیننده تأکید می شود. ۲. کنتراست رنگی (Color Contrast): کنتراست رنگی در سینما به تفاوت های رنگی بین اجزای مختلف یک صحنه یا فیلم اشاره دارد. استفاده از رنگ های متضاد مانند قرمز و سبز، آبی و نارنجی و غیره، می تواند جذابیت بصری فیلم را افزایش دهد و بر تأثیرات روحی و احساسی کاراکترها تأکید کند. ۳. کنتراست مکانی (Spatial Contrast): این نوع کنتراست به تفاوت بین اجزای مختلف یک صحنه از نظر مکانی اشاره دارد. استفاده از زوایای دوربین مختلف، فاصله از فراهم کننده، و استفاده از فضا و عناصر مختلف دکوراسیون می تواند کنتراست مکانی را تقویت کند و بر تأثیرات مکانی و جغرافیایی صحنه تأثیر بگذارد. اهمیت کنتراست در سینما: جذابیت بصری: کنتراست مناسب می تواند به تصاویر بصری جذابیت و زیبایی بیشتری ببخشد و بر توجه بیننده تأثیر بگذارد. تأثیر دراماتیک: استفاده از کنتراست بالا می تواند تأثیرات دراماتیک و تنش بخشی را در صحنه ها تقویت کند. تأثیرات روحی و احساسی: کنتراست رنگی و نورپردازی می توانند بر تأثیرات روحی و احساسی کاراکترها و داستان تأکید کنند و تجربه بیننده را افزایش دهند. به طور کلی، استفاده حساس و هوشمندانه از انواع کنتراست در سینما می تواند به ایجاد تجربه بصری چشمگیر و قوی کمک کند و بر جذابیت و تأثیرات عمیق فیلم یا نمایش تأثیر بگذارد.
کنتراست (Contrast) یکی از عناصر اساسی است که برای ایجاد جذابیت بصری، تاثیرات دراماتیک و تفاوت های احساسی در صحنه ها استفاده می شود. این مفهوم به تفاوت بین نور و سایه در یک صحنه یا فیلم اشاره دارد که تأثیر بسیار زیادی بر تجربه بیننده دارد. انواع کنتراست در سینما: ۱. کنتراست نورپردازی (Lighting Contrast): کنتراست بالا (High Contrast): در سینما، استفاده از نورپردازی با کنتراست بالا، به معنای تفاوت شدید بین نواحی نورانی و سایه ای در صحنه است. این نوع کنتراست معمولاً برای ایجاد جو دراماتیک، تنش و تأثیر قوی بر بیننده استفاده می شود. به طور معمول در صحنه های اکشن، هیجانی، و ترسناک از این نوع کنتراست استفاده می شود تا بر تنش و ارزش های احساسی تأکید شود. کنتراست کم (Low Contrast): در مقابل، کنتراست کم به تفاوت کم بین نواحی نورانی و سایه ای اشاره دارد. این نوع کنتراست معمولاً در صحنه های آرام و صمیمی استفاده می شود، جایی که تأثیرات نرم و آرامش بخش بر بیننده تأکید می شود. ۲. کنتراست رنگی (Color Contrast): کنتراست رنگی در سینما به تفاوت های رنگی بین اجزای مختلف یک صحنه یا فیلم اشاره دارد. استفاده از رنگ های متضاد مانند قرمز و سبز، آبی و نارنجی و غیره، می تواند جذابیت بصری فیلم را افزایش دهد و بر تأثیرات روحی و احساسی کاراکترها تأکید کند. ۳. کنتراست مکانی (Spatial Contrast): این نوع کنتراست به تفاوت بین اجزای مختلف یک صحنه از نظر مکانی اشاره دارد. استفاده از زوایای دوربین مختلف، فاصله از فراهم کننده، و استفاده از فضا و عناصر مختلف دکوراسیون می تواند کنتراست مکانی را تقویت کند و بر تأثیرات مکانی و جغرافیایی صحنه تأثیر بگذارد. اهمیت کنتراست در سینما: جذابیت بصری: کنتراست مناسب می تواند به تصاویر بصری جذابیت و زیبایی بیشتری ببخشد و بر توجه بیننده تأثیر بگذارد. تأثیر دراماتیک: استفاده از کنتراست بالا می تواند تأثیرات دراماتیک و تنش بخشی را در صحنه ها تقویت کند. تأثیرات روحی و احساسی: کنتراست رنگی و نورپردازی می توانند بر تأثیرات روحی و احساسی کاراکترها و داستان تأکید کنند و تجربه بیننده را افزایش دهند. به طور کلی، استفاده حساس و هوشمندانه از انواع کنتراست در سینما می تواند به ایجاد تجربه بصری چشمگیر و قوی کمک کند و بر جذابیت و تأثیرات عمیق فیلم یا نمایش تأثیر بگذارد.
قرارداد. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران ’قرارداد’ را به جای این کلمه پذیرفته است. رجوع به قرارداد و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 58 شود. - کنترات بستن، قرارداد بستن. قرارداد با کسی یا مؤسسه ای بستن. (فرهنگ فارسی معین)
قرارداد. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران ’قرارداد’ را به جای این کلمه پذیرفته است. رجوع به قرارداد و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 58 شود. - کنترات بستن، قرارداد بستن. قرارداد با کسی یا مؤسسه ای بستن. (فرهنگ فارسی معین)
کرپاس. (آنندراج). جامۀ سفید معروف. (غیاث اللغات). پارچۀ سفید. (آنندراج). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچۀ پنبه ای سفید درشت. (ناظم الاطباء). جامۀ سفید از پنبۀ خشن. پارچۀ پنبه ای خشن که غالباً جامۀ مردان و زنان روستایی است. جامۀ نخین درشت. (یادداشت مؤلف) : و از بم کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم). و از او (از بست) ... کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم). و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم). همه بوم و بر زیر نعل اندرون چو کرباس آهار داده بخون. فردوسی. نامۀ صاحب با نامۀاو باشد همچو کرباس حلب با قصب مقرن. فرخی. مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی. ناصرخسرو. بسیاربدین و بدان به حیلت کرباس بدادی به نرخ بیرم. ناصرخسرو. با نبوت چه کار بود او را چون برفت از پس رسن کرباس. ناصرخسرو. چون نپوشی چه خز و چه کرباس چون نبویی چه نرگس و چه پیاز. ناصرخسرو. و پنبۀ بسیار خیزد (از جهرم) و برد و کرباس آرند از آنجا. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131). فرق کن فرق کن خداوندا گوهر از سنگ و دیبه از کرباس. مسعودسعد. سایۀ زلف سیه بر روی کرباس سفید چون منقش کرده روی لوح کافوری به قار. سوزنی. حال مقلوب شد که بر تن دهر ابره کرباس و دیبه آستر است. خاقانی. نمدها و کرباسهای ستبر ببندند بر پای پویان هزبر. نظامی. سیم بربایند زین گون پیچ پیچ سیم از کف رفته و کرباس هیچ. مولوی. یا تو بافیدی یکی کرباس تا خوش بسازی بهر پوشیدن قبا. مولوی. مدتی جولاهه دربارت کشید عاقبت کرباس گشتی توله دار. نظام قاری (دیوان ص 27). ابر کرباس و شفق خسقی و شامست سمور صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بحار. نظام قاری (دیوان ص 11). قلمی فوطه وکرباس و ندافی و قدک یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار. نظام قاری (دیوان ص 15). تویی آراسته بی آرایش چه به کرباس و چه به خز یکسون. بوشعیب. ، پارچۀ سفیدی که ململ نیز گویند. (ناظم الاطباء)، کفن. رجوع به کرپاس شود. - با شمشیر و کرباس آمدن یا شمشیر و کرباس برداشتن یا برگرفتن، به علامت تسلیم و عذرخواهی و تضرع شمشیر و کرباس (کفن) به گردن افکندن و نزد کسی رفتن: چون سلطان برسید سیدفخرالدین سالاری به تضرع با شمشیر و کرباسی پیش سلطان آمد. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برداشت. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برگرفته و به خدمت سلطان آمد. (تاریخ جهانگشا). - سر و ته (سر ته) یک کرباس بودن، مساوی هم بودن. معادل هم بودن. (فرهنگ فارسی معین) : راحتی نیست نه در مرگ و نه در هستی ما کفن وجامه هم از سر ته یک کرباسند. صائب
کرپاس. (آنندراج). جامۀ سفید معروف. (غیاث اللغات). پارچۀ سفید. (آنندراج). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچۀ پنبه ای سفید درشت. (ناظم الاطباء). جامۀ سفید از پنبۀ خشن. پارچۀ پنبه ای خشن که غالباً جامۀ مردان و زنان روستایی است. جامۀ نخین درشت. (یادداشت مؤلف) : و از بم کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم). و از او (از بست) ... کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم). و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم). همه بوم و بر زیر نعل اندرون چو کرباس آهار داده بخون. فردوسی. نامۀ صاحب با نامۀاو باشد همچو کرباس حلب با قصب مقرن. فرخی. مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی. ناصرخسرو. بسیاربدین و بدان به حیلت کرباس بدادی به نرخ بیرم. ناصرخسرو. با نبوت چه کار بود او را چون برفت از پس رسن کرباس. ناصرخسرو. چون نپوشی چه خز و چه کرباس چون نبویی چه نرگس و چه پیاز. ناصرخسرو. و پنبۀ بسیار خیزد (از جهرم) و برد و کرباس آرند از آنجا. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131). فرق کن فرق کن خداوندا گوهر از سنگ و دیبه از کرباس. مسعودسعد. سایۀ زلف سیه بر روی کرباس سفید چون منقش کرده روی لوح کافوری به قار. سوزنی. حال مقلوب شد که بر تن دهر ابره کرباس و دیبه آستر است. خاقانی. نمدها و کرباسهای ستبر ببندند بر پای پویان هزبر. نظامی. سیم بربایند زین گون پیچ پیچ سیم از کف رفته و کرباس هیچ. مولوی. یا تو بافیدی یکی کرباس تا خوش بسازی بهر پوشیدن قبا. مولوی. مدتی جولاهه دربارت کشید عاقبت کرباس گشتی توله دار. نظام قاری (دیوان ص 27). ابر کرباس و شفق خسقی و شامست سمور صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بحار. نظام قاری (دیوان ص 11). قلمی فوطه وکرباس و ندافی و قدک یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار. نظام قاری (دیوان ص 15). تویی آراسته بی آرایش چه به کرباس و چه به خز یکسون. بوشعیب. ، پارچۀ سفیدی که ململ نیز گویند. (ناظم الاطباء)، کفن. رجوع به کرپاس شود. - با شمشیر و کرباس آمدن یا شمشیر و کرباس برداشتن یا برگرفتن، به علامت تسلیم و عذرخواهی و تضرع شمشیر و کرباس (کفن) به گردن افکندن و نزد کسی رفتن: چون سلطان برسید سیدفخرالدین سالاری به تضرع با شمشیر و کرباسی پیش سلطان آمد. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برداشت. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برگرفته و به خدمت سلطان آمد. (تاریخ جهانگشا). - سر و ته (سر ته) یک کرباس بودن، مساوی هم بودن. معادل هم بودن. (فرهنگ فارسی معین) : راحتی نیست نه در مرگ و نه در هستی ما کفن وجامه هم از سر ته یک کرباسند. صائب
معرب کرباس فارسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جامۀ پنبه ای سپید. (منتهی الارب). جامه ای از پنبۀ سفید و گفته اند جامۀ خشن. (از اقرب الموارد). ج، کرابیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأخوذ از کرباس فارسی و بمعنی آن. ج، کرابیس. (ناظم الاطباء). در رسالۀ معربات نوشته که کرباس معرب کرپاس است لفظ هندی کتابی باشد بمعنی پنبه و مجازاً بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود و در حالت تعریب اول را کسره از آن داده اند که وزن فعلال از غیر مضاعف در کلام عرب نیامده است. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به کرباس شود
معرب کَرباس فارسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جامۀ پنبه ای سپید. (منتهی الارب). جامه ای از پنبۀ سفید و گفته اند جامۀ خشن. (از اقرب الموارد). ج، کَرابیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأخوذ از کرباس فارسی و بمعنی آن. ج، کَرابیس. (ناظم الاطباء). در رسالۀ معربات نوشته که کرباس معرب کَرپاس است لفظ هندی کتابی باشد بمعنی پنبه و مجازاً بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود و در حالت تعریب اول را کسره از آن داده اند که وزن فَعلال از غیر مضاعف در کلام عرب نیامده است. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به کَرباس شود