- کمیسر
- کلانتر، رئیس کلانتری
معنی کمیسر - جستجوی لغت در جدول جو
- کمیسر ((کُ س))
- کلانتر
- کمیسر
- مامور پلیس
- کمیسر
- Commissioner
- کمیسر
- comissário
- کمیسر
- Kommissar
- کمیسر
- komisarz
- کمیسر
- комиссар
- کمیسر
- комісар
- کمیسر
- comisionado
- کمیسر
- commissaire
- کمیسر
- commissario
- کمیسر
- commissaris
- کمیسر
- आयुक्त
- کمیسر
- komisaris
- کمیسر
- مفوّضٌ
- کمیسر
- komiser
- کمیسر
- kamishina
- کمیسر
- ผู้บัญชาการ
- کمیسر
- কমিশনার
- کمیسر
- کمیشنر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کمیساریا بنگرید به کمیساریا کمیسربودن کلانتر بودن، کلانتری
فرانسوی کلانتر
شدنی، فراهم
امکان پذیر، ممکن، شدنی
سهل و آسان کننده
Commissionership
cargo de comissário
Kommissariat