جدول جو
جدول جو

معنی کمیت - جستجوی لغت در جدول جو

کمیت
اسبی که رنگش بین سیاهی و سرخی است، اسب
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ فارسی عمید
کمیت
مقدار چیزی که سنجیده یا شمرده شود، اندازه، مقدار، چندی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ فارسی عمید
کمیت
(کُ مَ)
ابن زید الاسدی (60- 126 ه. ق.) نام شاعری بوده از عرب. (برهان) (از آنندراج). شاعری از عرب و ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت و غیرهم اشعار او را گرد آورده اند. از شعرای مولدین است و در عمل خالدالقسری بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شاعر بنی هاشم و از مردم کوفه بود و در دورۀ بنی امیه شهرت یافت. عالم به ادب و لغت و اخبار و انساب عرب و از هواخواهان بنی هاشم بوده و آنان را بسیارمدح کرده است. مشهورترین اشعار او هاشمیات است و آن قصایدی است در ستایش بنی هاشم که به آلمانی نیز ترجمه شده است. و گویند شعر او بیش از پنج هزار بیت است. ابوعبیده گفته است: اگر بنی اسد را هیچ منقبتی نبود، کمیت آنان را بس بود. در وی خصالی بود که هیچ شاعر نداشت، خطیب بنی اسد و فقیه شیعه و سوارکاری دلیر و بخشنده و تیرانداز بود و در میان قومش کسی مهارت او را در تیراندازی نداشت. :
کو حطیئه کو امیه کو نصیب و کو کمیت
اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یمن.
منوچهری.
چو بوشعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم ونثر روی.
منوچهری.
و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1570 شود
لغت نامه دهخدا
کمیت
(کُ مَ / مِ)
اسب نیک سرخ فش و دم سیاه، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، کمت، کماتی (کزرابی) مثله شذوذاً. سیبویه گفت: از خلیل در بارۀ کمیت سوال کردم. خلیل گفت: این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه سرخ خالص است بلکه بین سیاهی و سرخی است... و فرق کمیت و اشقر به یال و دم است. اگر یال و دم سرخ باشد، اشقر و اگر سیاه باشد، کمیت است. و گویند بعیر کمیت همانگونه که گویند فرس کمیت و ناقه کمیت ایضاً. (از منتهی الارب). اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند و یال و دم او سیاه باشد. (آنندراج). اسب نیک سرخ فش و دم سیاه، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، کمت. (ناظم الاطباء). کمیت از اسبان آن را گویند که سرخی آن با سیاهی غیرخالص آمیخته باشد و گفته شده است اسبی است که رنگ آن بین سیاهی و سرخی است و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند: مهر کمیت و مهره کمیت... و آن تصغیر اکمت است به غیر قیاس. و از اصمعی است: گویند بعیر احمر، وقتی که به سرخی آن رنگ دیگر نیامیخته باشد و اگر به سرخی آن سیاهی آمیخته باشد، آن کمیت است و همچنان است ناقه کمیت. (از اقرب الموارد). اسب سرخ یال و دم سیاه را گویند. (برهان). اسبی که به سیاهی زند و یال و دم وی سیاه باشد. اسب بش (یال) و دنبال (دم) سیاه. هیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد
همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند.
منجیک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا درآمد نهنگ.
فردوسی.
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ بر آن نعل نبندد نعال.
فرخی.
مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.
کمیت سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است جان سخندان.
ناصرخسرو.
کمیتت اندر تک گنبدی است اندر دور
حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب.
مسعودسعد.
کمیت رنجبردار بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام چ اوستا ص 96). امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است: دلاورترین اسبان کمیت است. (نوروزنامه، ایضاً ص 97).
قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم.
خاقانی.
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد.
خاقانی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
اگر بادپای است خنگ ملک
کمیت مرا نیز پا لنگ نیست.
سلطان اتسز (از امثال و حکم ص 1237).
کمیتی که رنگش چو خرما بود
به سرما و گرما توانا بود.
؟ (از امثال وحکم ص 1237).
- پیسه کمیت، از نامهای اسپان به زبان پارسی که رنجور و بدخو بود. (از نوروزنامۀ منسوب به خیام چ اوستا ص 96).
- کمیتش لنگ است، کم مایه است. در این کار تسلطی ندارد. (فرهنگ فارسی معین). قاصر است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- کمیت کسی در امری لنگ بودن، در آن کار ناقص و ناتمام و نارسا بودن. آن را ندانستن. از آن بهره ای نداشتن.
، می سرخ سیاهی آمیز. (منتهی الارب). شراب لعل انگوری که به سیاهی زند. (غیاث) (آنندراج). شرابی که در آن سیاهی و سرخی باشد و گویند از نامهای شراب است زیرا که در آن رنگی از سرخی و سیاهی است. (از اقرب الموارد). شراب سرخی را گویند که به سیاهی زند. (برهان).
- کمیت نشاط، کنایه از شراب ارغوانی باشد. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کمیت
چندی، مقابل کیفیت، اندازه، مقدار، چیزی که سنجیده یا شمرده شود
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ لغت هوشیار
کمیت
((کَ مُِ یَُ))
اندازه، مقدار
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ فارسی معین
کمیت
اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند، کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن، شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ فارسی معین
کمیت
چندی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
فرهنگ واژه فارسی سره
کمیت
چندی، کمی، مقدار
متضاد: چگونگی، کیفیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کمیت
كمّيّةً
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به عربی
کمیت
Quantity
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کمیت
quantité
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کمیت
cantidad
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کمیت
quantidade
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کمیت
Menge
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به آلمانی
کمیت
ilość
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به لهستانی
کمیت
количество
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به روسی
کمیت
مقدار
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به اردو
کمیت
পরিমাণ
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به بنگالی
کمیت
kiasi
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کمیت
ปริมาณ
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به تایلندی
کمیت
miktar
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کمیت
数量
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کمیت
数量
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به چینی
کمیت
כמות
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به عبری
کمیت
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به کره ای
کمیت
кількість
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کمیت
मात्रा
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به هندی
کمیت
hoeveelheid
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به هلندی
کمیت
quantità
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کمیت
kuantitas
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیته
تصویر کمیته
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
فرهنگ فارسی عمید
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده چندگی دارای کمیت بودن: کمیتی و مانند گی یکی است بعرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
گروه
فرهنگ واژه فارسی سره