جدول جو
جدول جو

معنی کمنجه - جستجوی لغت در جدول جو

کمنجه(کَ مَ جَ)
مأخوذ از کمانچۀ فارسی که یک قسم سازی است. (ناظم الاطباء). از لغات دخیل است و آن آلت لهوی است از ذوات الاوتار. ربابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمنجه
پارسی تازی گشته کمانچه
تصویری از کمنجه
تصویر کمنجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنجه
تصویر کنجه
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ جَ / جِ)
کماچه. تختۀ گرد سوراخ دار که بر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را روی آن کشند و آن را کلیچه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کماج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی آخر کماج شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های صغد است. (از معجم البلدان). از قرای سغد سمرقند است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
تاریکی بینایی. (از تاج العروس ج 7 ص 322) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارش و سرخی چشم. (از تاج العروس ج 7 ص 322) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جرب و سرخی است در چشم و یا ورم پلکها و گویند خارشی است که پلک چشم را می گیرد و بدان سبب سرخ می گردد. (از اقرب الموارد). کمنه، بادی غلیظ باشد اندر پلک و خداوند این علت هرگاه که از خواب بیدار شود، پندارد که اندر چشم او خاک است یا ریگ. (ذخیره خوارزمشاهی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ جَ / جِ)
تکۀ گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- کباب کنجه، کبابی که قطعات گوشت را بر سیخ کرده سرخ کنند. مقابل کوبیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسمی کباب که عبارتست از قطعات گوشت کوچک به سیخ کشیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ جَ / جِ)
کنچه. خر الاغی را گویند که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر الاغ دم بریده را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خر دم بریده و به تازی ابتر گویند. (اوبهی). خر دم بریده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ فارسی معین) :
ندانی ای به عقل اندر خر کنجه به نادانی
که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی.
غضایری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ / جِ)
فیل بزرگ جثه. (آنندراج) (انجمن آرا). کنج. کنجر
لغت نامه دهخدا
نا تنک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند، تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه بنان کماج است) کلیجه خیمه کماجه: (کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذره)، (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
تکه گوشت کوچکی که برسیخ کشند یا قیمه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
((کِ جَ یا جِ))
تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
((کُ جَ یا جِ))
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
فرهنگ فارسی معین
برگشت خطرناک گلوله ی تفنگ یا شیبی سخت در اثر برخورد با اجسام
فرهنگ گویش مازندرانی