جدول جو
جدول جو

معنی کمناء - جستجوی لغت در جدول جو

کمناء
(کُ مَ)
جمع واژۀ کمین، به معنی قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. (آنندراج). جمع واژۀ کمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
منی انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منی بیرون آوردن. (ترجمان مهذب عادل بن علی). منی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ منا. پیمانه ها. (از اقرب الموارد). فیدق منه (من آس) عشره امناء و یلقی علیه ثلاثه قوادیس من عصیر العنب. (ابن بیطار). و رجوع به منا شود، تیز کردن و آب دادن آهن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تیز کردن آهن، و گویند آب دادن آن. (از اقرب الموارد). آب دادن آهن و تیز کردن آن. (تاج المصادر بیهقی)، آب دادن تیغ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرم کردن اسب رابتاختن و دراز کردن رسن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرم کردن اسب را بتاختن که خوی آرد و دراز کردن رسن آنرا. (آنندراج). دراز کردن رسن اسب و روان گردانیدن و گرم کردن آن. (از اقرب الموارد)، حفر البئر حتی امهی، کند چاه را تا بآب رسانید، لغتی است در اماه بقلب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بآب بردن چاه و بسیارآب شدن (آن) . (تاج المصادر بیهقی)، تنک روی ساختن دشنه را. (منتهی الارب). نازک کردن کارد و دشنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جمع واژۀ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکمه. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اکمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ مکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مکین، جاگیر و ذی عزت نزد پادشاه. (آنندراج). و رجوع به مکین شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ایمن. (منتهی الارب). مؤنث ایمن. زنی که به دست راست کار کند. (ناظم الاطباء) ، زن با یمن و برکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَمْ ما)
سماروغ فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سماروغ چین جهت فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سماروغ چین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماء
تصویر کماء
دنبلان فروش دنبلان گونه ای سماروغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امناء
تصویر امناء
((اُ مَ))
جمع امین، افراد مورد اطمینان، زنهارداران، امانت داران
فرهنگ فارسی معین