جدول جو
جدول جو

معنی کمرود - جستجوی لغت در جدول جو

کمرود
(کَ مَ رَ)
دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کمرود
یکی از نام های قدیمی دریای خزر در منابع پهلوی، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امرود
تصویر امرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، مرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
کم بودن، نقصان، کمی، آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در پهلوی ارموت و انبروت. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). در آستارا آرموت. در منجیل، هومرو. در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از گلابی. (ناظم الاطباء). کمثری. (منتهی الارب) (دهار). پروند. (برهان قاطع). میوه ای است در ملک خراسان بغایت شیرینی ونازکی و خوشبوی بشکل نبات می شود و آنرا به پستان نوبرآمده تشبیه کنند. (از مؤید الفضلاء) :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.
علی قرط.
شاه میوه: آبی و امرود... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کدو برکشیده طربرودرا
گلوگیر گشته به امرود را.
نظامی.
شکل امرود تو گویی که بشیرینی و لطف
کوزه ای چند نباتست معلق بر بار.
سعدی.
طبق امرودی در دست او بود... خواجه از وجه حل آن امرود پرسیدند. (انیس الطالبین). امرودها را در جایی خالی مساز. (انیس الطالبین). از میان امرودها یکی امرود را به آن یوسف دادند. (انیس الطالبین). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم).
شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب
تالانه لشکری شد و امرود میر گشت.
بسحاق اطعمه.
سیب و امرود بهم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده.
جامی.
و رجوع به گلابی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین، شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 815 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امرود
تصویر امرود
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
نقص، کمبود، کم آمد، کسر
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان پادشاهان کلده، جمع نمارده، مخصوصابه پادشاه معاصر ابراهیم 4 اطلاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرود
تصویر عمرود
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
((کَ))
کمی، کاستی، چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
عیب، نقص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
نقصٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
Scarcity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
rareté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام قبایلی در دوره ی هخامنشیان که در حاشیه ی دریای خزر به
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
kıtlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
uhaba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
کمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
ความขาดแคลน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
অভাব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
稀缺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
希少
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
schaarste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
מחסור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
부족
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
kelangkaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
कमी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
scarsità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
дефіцит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
дефицит
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
niedobór
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
Knappheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
escassez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
escasez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی