جدول جو
جدول جو

معنی کمج - جستجوی لغت در جدول جو

کمج
(کَ مَ ؟)
کمیج (به اختلاف نسخ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در مادۀ قبل آمده است:
به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج
رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کمج
(کَ / کَ مَ)
از رستاقهای قم قهستان است و آن چهل ودو دیه است و کمج که در ایام القدیم بوده و مندرس شده از آن جمله است. (تاریخ قم ص 56). دیهی است که کی بن میلاد این دیه را به نام خود کرده است و الیوم مندرس است. (از تاریخ قم ص 65 و 84). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
کمج
(کَ مَ)
بن ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طرف پیوندگاه ران به سرین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمج
بن ران
تصویری از کمج
تصویر کمج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همج
تصویر همج
مردم پست، فرومایه و احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمج
تصویر زمج
جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، زاج سفید، سولفات پتاس و آلومینیم، زمه، شبّ یمانی، شبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمج
تصویر سمج
سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، برای مثال در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد - ۵۹۷)، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرج
تصویر کرج
دکمه، گوی گریبان، چاک پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمد
تصویر کمد
گنجۀ پهن کشودار که در آن لباس یا چیز دیگر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
اردوگاه، محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمج
تصویر سمج
دارای عادت به پیگری مصرانه و معمولاً ناپسند مثلاً گدای سمج، مصر، پیگیر، قبیح، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمه
تصویر کمه
نابینا شدن، کور شدن، کوری، در پزشکی شب کوری
فرهنگ فارسی عمید
نام شهری در خرخیز که نشست خرخیزخاقان بوده است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 80)
لغت نامه دهخدا
درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبج
تصویر کبج
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمج
تصویر طمج
جودر از گیاهان خود روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرج
تصویر کرج
گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کخج
تصویر کخج
علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلج
تصویر کلج
پیچ و خم زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمه
تصویر کمه
نابینا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمج
تصویر عمج
مار، پیچ پیچان رفتن، به شتاب رفتن، شناوری
فرهنگ لغت هوشیار
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج
تصویر سمج
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پمج
تصویر پمج
گونه ای خرما در جیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمج
تصویر خمج
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امج
تصویر امج
گرم شدن، تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین دو برادران از مرغان شکاری صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمج
تصویر دمج
موی تافته دوست همنشین یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمل
تصویر کمل
جمع کامل، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمج
تصویر سمج
گرانجان
فرهنگ واژه فارسی سره