- کمانگیر (پسرانه)
- کماندار
معنی کمانگیر - جستجوی لغت در جدول جو
- کمانگیر
- کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
- کمانگیر ((کَ))
- کسی که در فن تیر اندازی با کمان ماهر باشد، لقب پهلوانی آرش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کمان دار، دارندۀ کمان، آنکه در تیراندازی با کمان مهارت دارد، کمان گیر
کمان ساز، کماندار: (کمانگر که جانم شد او را نشان ستم میکشد دل از و هر زمان)، (طاهر وحید)
کم مانند، بی مانند
عالمگیر
جاسوس منهی
آنکه بسیار بسبب مرض یا پیری نتواند از جاب خود بر خیزد
گیرنده عالم مسخر جهان. توضیح صفت پادشاه فاتح آید. یا شهرت جهانگیر. شهرتی که بهمه اقطار جهان رسد
مانع رادع، هر چیز که باعث سکون و عدم حرکت شخص گردد، آنچه که شخص را وادار به حمایت و حراست کسی یا چیزی کند، مدعی، مصاحب
کسی که کمان درست کند، کمان ساز
آنکه یا آنچه مثل و مانندش کم پیدا شود
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
کم مانند
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
پارسی تازی گشته کما شیر گاو شیر از گیاهان
گیرنده جهان
باعث گرفتاری و ماندگی، آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند
جاسوس، سخن چین
گرمانگار، نوعی دماسنج که تغییرات درجۀ حرارت را به طورخودکار و به طریقۀ ترسیمی ثبت می کند، ترموگراف
Statistician
статистик
Statistiker
статистик
statystyk
estatístico
statistico
estadístico
statisticien