کلیم کوچک. کلیم خردسال. کلیم طفل: کلیمکی که به دریا فکند مادر او ز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود
کلیم کوچک. کلیم خردسال. کلیم طفل: کلیمکی که به دریا فکند مادر او ز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، آکو، پژ، پشک، اشوزشت، بوف، بوم، چوگک، شباویز، پش، کول، بیغوش، هامه، مرغ شب آویز، پسک، کوکن، کنگر، مرغ حق، چغو، کوچ، مرغ شباویز، مرغ بهمن، کلک، کوف
جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، آکو، پُژ، پَشک، اَشوزُشت، بوف، بوم، چوگَک، شَباویز، پُش، کول، بَیغوش، هامِه، مُرغ شَب آویز، پَسَک، کوکَن، کُنگُر، مُرغ حَق، چَغو، کوچ، مُرغ شَباویز، مُرغ بَهمَن، کَلِک، کوف
نسترن. (فرهنگ فارسی معین). در کرج و حوالی آن نام نسترن است. نامی است که در شهرستانک به ’رزا آن سرینی فلیا’ داده می شود. ایت بورنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود
نسترن. (فرهنگ فارسی معین). در کرج و حوالی آن نام نسترن است. نامی است که در شهرستانک به ’رزا آن سرینی فلیا’ داده می شود. ایت بورنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود
لقب موسی علیه السلام. (منتهی الارب). لقب موسی علیه السلام، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج) (غیاث). کلیم الله. لقب موسی (ع) پیامبر بنی اسرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر. ناصرخسرو. کلیم آمده خود با نشان معجز حق عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور. ناصرخسرو. می شنیدی ندای حق و جواب باز دادی چنانکه داد کلیم ؟ ناصرخسرو. در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم. سوزنی. گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 299). عصای کلیم ار به دستم بدی به چوبش ادب را ادب کردمی. خاقانی. بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). سوی حریم خلافت ترا همان آتش نموده راه که اول کلیم را سوی طور. ظهیر فاریابی (از لباب الالباب). خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. ثابت این راه مقیمی بود همسفر خضر کلیمی بود. نظامی. سر برآور از گلیمت ای کلیم پس فروکن پای بر قدر گلیم. مولوی. از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم. مولوی. عصای کلیم اند بسیارخوار به ظاهر نمایند زرد و نزار. سعدی. کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. (بوستان). وگر مراد وی از این سخن عناد من است کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر. قاآنی. و رجوع به موسی (ع) شود. - کلیم بی زبان، بی زبان صفت کلیم است به جهت آنکه موسی (ع) عقده و لکنت در زبان داشت: شوخ چشمی بین که می خواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند. صائب. - کلیم وقت، موسی زمانه که نجات دهنده است: برای مالش فرعون ظلم و فتنه در گیتی کلیم وقتی و رمحت برون آمد به ثعبانی. ابوعلی بن الحسین مروزی (از لباب الالباب)
لقب موسی علیه السلام. (منتهی الارب). لقب موسی علیه السلام، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج) (غیاث). کلیم الله. لقب موسی (ع) پیامبر بنی اسرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر. ناصرخسرو. کلیم آمده خود با نشان معجز حق عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور. ناصرخسرو. می شنیدی ندای حق و جواب باز دادی چنانکه داد کلیم ؟ ناصرخسرو. در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم. سوزنی. گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 299). عصای کلیم ار به دستم بدی به چوبش ادب را ادب کردمی. خاقانی. بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). سوی حریم خلافت ترا همان آتش نموده راه که اول کلیم را سوی طور. ظهیر فاریابی (از لباب الالباب). خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. ثابت این راه مقیمی بود همسفر خضر کلیمی بود. نظامی. سر برآور از گلیمت ای کلیم پس فروکن پای بر قدر گلیم. مولوی. از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم. مولوی. عصای کلیم اند بسیارخوار به ظاهر نمایند زرد و نزار. سعدی. کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. (بوستان). وگر مراد وی از این سخن عناد من است کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر. قاآنی. و رجوع به موسی (ع) شود. - کلیم بی زبان، بی زبان صفت کلیم است به جهت آنکه موسی (ع) عقده و لکنت در زبان داشت: شوخ چشمی بین که می خواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند. صائب. - کلیم وقت، موسی زمانه که نجات دهنده است: برای مالش فرعون ظلم و فتنه در گیتی کلیم وقتی و رمحت برون آمد به ثعبانی. ابوعلی بن الحسین مروزی (از لباب الالباب)
نامی است که در کجور به اشنگور دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از درختچه های جنگلی ایران و از گونه های تنگرس است که در مرز فوقانی جنگل می روید و آن را در درفک، سیاه درخت و در کلاردشت، خرزال و در پل زنگوله، کلیکک و در زیارت، اشنگور و در کتول، خوشه انگور گویند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 261)
نامی است که در کجور به اشنگور دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از درختچه های جنگلی ایران و از گونه های تنگرس است که در مرز فوقانی جنگل می روید و آن را در درفک، سیاه درخت و در کلاردشت، خرزال و در پل زنگوله، کلیکک و در زیارت، اشنگور و در کتول، خوشه انگور گویند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 261)
منسوب به کلیم اﷲ، موسی (ع). پیرو دین موسی (ع) (فرهنگ فارسی معین). یهود. جهود. یهودی. موسایی. موسوی. اسرائیلی. ج، کلیمیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به یهود و بنی اسرائیل شود
منسوب به کلیم اﷲ، موسی (ع). پیرو دین موسی (ع) (فرهنگ فارسی معین). یهود. جهود. یهودی. موسایی. موسوی. اسرائیلی. ج، کلیمیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به یهود و بنی اسرائیل شود