سنگ دراز که بدان دهانۀ گو کفتار را بند نمایند. کلّیت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). کلّیت. سنگی دراز که با آن لانۀ کفتار را می بندند و گویند پوشانند. (از اقرب الموارد)
سنگ دراز که بدان دهانۀ گو کفتار را بند نمایند. کِلّیت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). کِلّیت. سنگی دراز که با آن لانۀ کفتار را می بندند و گویند پوشانند. (از اقرب الموارد)
هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه اجزاء بود. (ناظم الاطباء). کلیه. کل بودن. تمامیت. مقابل جزئیت. (فرهنگ فارسی معین) : و سه دیگر قسم نه نورانی است و نه نورپذیر است و آن افلاک است به کلیت خویش که شفاف است. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیه شود. - امثال: هیچ چیز کلیت ندارد. (امثال و حکم ج 4 ص 2015). ، در اصطلاح منطق، بودن مفهومی به وجهی که منع نکند نفس تصور او از وقوع شرکت در وی، مثلاً مفهوم انسان که حیوان ناطق است صادق می آید بر جمشید و فریدون و جز آنان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیه شود
هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه اجزاء بود. (ناظم الاطباء). کلیه. کل بودن. تمامیت. مقابل جزئیت. (فرهنگ فارسی معین) : و سه دیگر قسم نه نورانی است و نه نورپذیر است و آن افلاک است به کلیت خویش که شفاف است. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیه شود. - امثال: هیچ چیز کلیت ندارد. (امثال و حکم ج 4 ص 2015). ، در اصطلاح منطق، بودن مفهومی به وجهی که منع نکند نفس تصور او از وقوع شرکت در وی، مثلاً مفهوم انسان که حیوان ناطق است صادق می آید بر جمشید و فریدون و جز آنان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیه شود