دهی از دهستانهای بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان است. این دهستان در مغرب بخش و مغرب راه گردنه مله ماس به سنقر و سنقر به گردنۀ سردارآباد واقع است و 112 آبادی کوچک و بزرگ دارد و سکنۀ آن در حدود 24850 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستانهای بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان است. این دهستان در مغرب بخش و مغرب راه گردنه مله ماس به سنقر و سنقر به گردنۀ سردارآباد واقع است و 112 آبادی کوچک و بزرگ دارد و سکنۀ آن در حدود 24850 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای اسدآباد شهرستان همدان است. این دهستان در مغرب بخش واقع است واز شمال غربی به بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان و از جنوب و مشرق به دهستان جلگه افشار و از طرف شمال شرقی به دهستان چهاردولی اسدآباد محدود است. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و آب آن از چشمه و رودخانه های محلی تأمین می شود. از 15 آبادی تشکیل شده است و سکنۀ آن در حدود 4500 تن می باشد و مهمترین آبادیهای آن عبارت از میوله، طویلان بالا و پایین، زرشک خانی و حسین آباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای اسدآباد شهرستان همدان است. این دهستان در مغرب بخش واقع است واز شمال غربی به بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان و از جنوب و مشرق به دهستان جلگه افشار و از طرف شمال شرقی به دهستان چهاردولی اسدآباد محدود است. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و آب آن از چشمه و رودخانه های محلی تأمین می شود. از 15 آبادی تشکیل شده است و سکنۀ آن در حدود 4500 تن می باشد و مهمترین آبادیهای آن عبارت از میوله، طویلان بالا و پایین، زرشک خانی و حسین آباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پادشاهی، (فرهنگ فارسی معین) : کارش آن بود کآن کیایی یافت از چنان پیشه پادشایی یافت، نظامی (هفت پیکر ص 104)، شام دیلم گله که چاکر توست مشکبو از کیایی در توست، نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29)، ، حکومت، ولایت (مطلقاً)، بزرگی، سروری، (فرهنگ فارسی معین) : گویی از جان کسی حدیث کند چه کنم از کیایی آن دارم، انوری، مرا کاندر کیایی جز دلی نیست تو را بر دل از آن باری نباشد، انوری، فی الجمله وزیر ... آن دو بزرگ را به دست حشم خوارزم بازداد و در ایذا و مطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از درر نعمت تهی گردانید، (المضاف الی بدایع الازمان ص 8)، چه سود افسوس من کز کدخدایی جز این مویی ندارم در کیایی، نظامی، خوشتر آید تو را کبابی گور از هزاران چنین کیایی شور، نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 87)، ، حکومت طبرستان (خصوصاً)، (فرهنگ فارسی معین) : چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی، منوچهری، بدی دیلم کیایی برگزیدی تبر بفروختی زوبین خریدی، نظامی، ، خداوندی و مالکیت یا دهقنت، (هفت پیکر چ وحید حاشیۀ ص 333) : گفت باغیم در کیایی بود کآشناییش روشنایی بود، نظامی (هفت پیکر ایضاً)، ، دیلمی، منسوب به کیا: در همه عراق توان گفت که مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست، هستندی گروهی کیایی فراخ شلوار، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263)
پادشاهی، (فرهنگ فارسی معین) : کارش آن بود کآن کیایی یافت از چنان پیشه پادشایی یافت، نظامی (هفت پیکر ص 104)، شام دیلم گله که چاکر توست مشکبو از کیایی در توست، نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29)، ، حکومت، ولایت (مطلقاً)، بزرگی، سروری، (فرهنگ فارسی معین) : گویی از جان کسی حدیث کند چه کنم از کیایی آن دارم، انوری، مرا کاندر کیایی جز دلی نیست تو را بر دل از آن باری نباشد، انوری، فی الجمله وزیر ... آن دو بزرگ را به دست حشم خوارزم بازداد و در ایذا و مطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از دُرر نعمت تهی گردانید، (المضاف الی بدایع الازمان ص 8)، چه سود افسوس من کز کدخدایی جز این مویی ندارم در کیایی، نظامی، خوشتر آید تو را کبابی گور از هزاران چنین کیایی شور، نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 87)، ، حکومت طبرستان (خصوصاً)، (فرهنگ فارسی معین) : چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی، منوچهری، بدی دیلم کیایی برگزیدی تبر بفروختی زوبین خریدی، نظامی، ، خداوندی و مالکیت یا دهقنت، (هفت پیکر چ وحید حاشیۀ ص 333) : گفت باغیم در کیایی بود کآشناییش روشنایی بود، نظامی (هفت پیکر ایضاً)، ، دیلمی، منسوب به کیا: در همه عراق توان گفت که مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست، هستندی گروهی کیایی فراخ شلوار، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263)
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اشق شود
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اُشق شود