جدول جو
جدول جو

معنی کلکیس - جستجوی لغت در جدول جو

کلکیس
(کَ)
فرفرۀ کودکان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
کلکیس
فرفره کودکان
تصویری از کلکیس
تصویر کلکیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
معرب کرکیش است و آن نوعی از بابونج است. (فهرست مخزن الادویه) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکیش و کرکاش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. ساخته از نای. نیی. نیین. (فرهنگ فارسی معین). از کلک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یک پاره، چون درونۀ حلاجان و تیر وی کلکین با سه پر و پیکان بی استخوان. (نوروزنامه) ، قلمی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از ممالک قدیم آسیا، میان قففازیه و ارمنستان و شهر معروف آن ’کوتائیس’ است. (از تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). رجوع به کلشید شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلک و کلکین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود، شخص هرزه. (فرهنگ فارسی معین). هرزه گرد وهرجایی. (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان. زن بدعمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
پری باشد که در بزم و رزم بر سر بزنند و به ترکی جیغه خوانند. (برهان). جیغه و پری که در بزم و رزم پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردمان شجاع و دلاور بردستار و کلاه زنند (ناظم الاطباء). و رجوع به کلل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلکین
تصویر کلکین
منسوب به کلک: ساخته از نای نیی نیین، قلمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکی
تصویر کلکی
از روی حقه و مکر: (کلکی است)، شخص هرزه. منسوب به کلک
فرهنگ لغت هوشیار
از تپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع دراسترآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
اسپله –ماهی درشت اندام خزری با سر بزرگ، ظف چوبی دسته دار
فرهنگ گویش مازندرانی