سفالگر، برای مثال نگر تا در این چون سفالینه تن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو - ۲۵۲)، هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست / گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت (امیرخسرو - لغتنامه - کلال)
سفالگر، برای مِثال نگر تا در این چون سفالینه تن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو - ۲۵۲)، هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست / گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت (امیرخسرو - لغتنامه - کلال)
کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسۀ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان) (آنندراج). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که ظروف از گل سازد. (غیاث) : نگر تا در این چون سفالینه تن بحاصل شد از تو مراد کلال. ناصرخسرو. بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال. ناصرخسرو. جان دادن خفاش به دم کار مسیح است ورنه بکند از گل صد مرغ کلالی. مظفر هروی (از آنندراج). زین زیره با ز طاس سفالینه گر مجوی کاندر پژاوه دیگ تهی می پزدکلال. امیرخسرو. هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت. امیرخسرو (از انجمن آرا). شرط است که در حکم خدا، دم نزنی این حرف که گفتی تو نه مردی نه زنی گل را چه مجال است که پرسد ز کلال کز بهر چه سازی و چرا می شکنی. ابوعلی قلندر (انجمن آرا)
کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسۀ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان) (آنندراج). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که ظروف از گل سازد. (غیاث) : نگر تا در این چون سفالینه تن بحاصل شد از تو مراد کلال. ناصرخسرو. بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال. ناصرخسرو. جان دادن خفاش به دم کار مسیح است ورنه بکند از گل صد مرغ کلالی. مظفر هروی (از آنندراج). زین زیره با ز طاس سفالینه گر مجوی کاندر پژاوه دیگ تهی می پزدکلال. امیرخسرو. هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت. امیرخسرو (از انجمن آرا). شرط است که در حکم خدا، دم نزنی این حرف که گفتی تو نه مردی نه زنی گل را چه مجال است که پرسد ز کلال کز بهر چه سازی و چرا می شکنی. ابوعلی قلندر (انجمن آرا)
میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلاک. (ناظم الاطباء). چکاد. هباک. میان سر. تار. فرق سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و بعضی بجای لام کاف خوانده اند (کلاک). (آنندراج) : یا زندم یا کندم ریش پاک یا دهدم کارد یکی بر کلال. حکاک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). نهد برای شرف خاکپای او را چرخ بجای اکلیل امروز برفراز کلال. شمس فخری (از انجمن آرا). ، به هندی شراب فروش را گویند. (برهان)
میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلاک. (ناظم الاطباء). چکاد. هباک. میان سر. تار. فرق سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و بعضی بجای لام کاف خوانده اند (کلاک). (آنندراج) : یا زندم یا کندم ریش پاک یا دهدم کارد یکی بر کلال. حکاک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). نهد برای شرف خاکپای او را چرخ بجای اکلیل امروز برفراز کلال. شمس فخری (از انجمن آرا). ، به هندی شراب فروش را گویند. (برهان)
سینه یا اندرون میانۀ سینه یا مابین هر دو چنبر گردن. کلکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کلکل شود، جای تنگ بستن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه بین تنگ اسب است تا جایی که با زمین تماس پیدا می کند وقتی که می نشیند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکل شود
سینه یا اندرون میانۀ سینه یا مابین هر دو چنبر گردن. کلکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کلکل شود، جای تنگ بستن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه بین تنگ اسب است تا جایی که با زمین تماس پیدا می کند وقتی که می نشیند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکل شود
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)، بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) : زود بردند و آزمودندش همه کاچالها نمودندش، عنصری، بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال، بهرامی، زترکتاز حوادث در این فتن ما را نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال، شمس فخری، مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)، بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) : زود بردند و آزمودندش همه کاچالها نمودندش، عنصری، بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال، بهرامی، زترکتاز حوادث در این فتن ما را نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال، شمس فخری، مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
ازکلاله: خستگی ماندگی، مردن، بی رخنا (رخنا ارث بر از پهلوی) آنکه کوزه و کاسه گلی و سفالی سازد و فروشد کوزه گر کاسه گر فخار: (بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال)، (ناصر خسرو) یا چرخ کلال. چرخ کوزه گر چرخ فخاری: (هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت)، (امیر خسرو) خستگی، ماندگی اعضا و خیره شدن چشم کوزه گر، کاسه گر، سفال پز
ازکلاله: خستگی ماندگی، مردن، بی رخنا (رخنا ارث بر از پهلوی) آنکه کوزه و کاسه گلی و سفالی سازد و فروشد کوزه گر کاسه گر فخار: (بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال)، (ناصر خسرو) یا چرخ کلال. چرخ کوزه گر چرخ فخاری: (هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت)، (امیر خسرو) خستگی، ماندگی اعضا و خیره شدن چشم کوزه گر، کاسه گر، سفال پز