جدول جو
جدول جو

معنی کلوذانی - جستجوی لغت در جدول جو

کلوذانی(کَلْ وَ)
ابوالقاسم عبیدالله بن احمد بن محمد بن عبدالله بن الحسین بن الحسن بن خسرو فیروز بن ابی المهروان بن اردشیر بن بابک الکلوذانی. از برآوردگان ابی الفرات و مولد او پیش از 300 هجری قمری است و کتابی به اسم کتاب الخراج دارد که بار اول آن را به سال 326 نوشته و بار دیگر در 336 تصحیح و تکمیل کرده است. (الفهرست، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایام او در وزارت امتدادی نیافت و در کاری متمکن نشد زیرا که درعهد او مصادرات بسیار بود و لشکر از او ارزاق خواستند و دشنامش دادند و سفاهت کردند. کلوذانی سوگند خورد که بعد از آن در وزارت شروع نکند و خانه خود ببست و وزارت دو ماه بیش نکرد. (تجارب السلف چ 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
از مردم کلده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویانی
تصویر کاویانی
مربوط به کاوه، شخصیت اساطیری شاهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوفان
تصویر کلوفان
جسمی سخت، شکننده و نیمه شفاف که در الکل و اتر حل می شود و مصرف دارویی و صنعتی دارد و برای مالیدن بر روی آرشۀ ویولون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(کِلْ)
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اشق شود
لغت نامه دهخدا
مخفف کاویانی، (از برهان)،
- کاوانی درفش، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
منسوب است به کروان که گمان می کنم از قرای طرسوس باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ لَ / کِلْ لِ /کِ لِمْ ما نی ی)
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کلّمانی ّ و کلمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کلمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کلو. (از فرهنگ فارسی معین) : اکابر و اشراف و کلویان (و) اصناف مراسم نثار و پیشکش بجای آورند. (مطلع السعدین). و رجوع به کلو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کلده. (یادداشت از مرحوم دهخدا). ازمردم کلده. اهل کلده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلده شود.
- زبان کلدانی، نامی که در گذشته گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی و گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی شرقی و گاهی به زبان قدیمی سامی کلده می دادند. امروزه مظاهر خارجی تمدن کلده را مانند هنر و رسوم و آداب بدان می نامند و برای نامیدن زبان کلده اصطلاح اکدی را بکار برند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تیره ای است از شعبه شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان رودبار قصران است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 341 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 284 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام شهری و ولایتی است به ترکستان. (انجمن آرا) (آنندراج). کلوران و قراقرم سرزمینهایی بود که چنگیز و اولاد او در آنجا فرمانروایی داشتند. (از تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 58 و 61). و رجوع به حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ چِ)
دهی از دهستان کنار رودخانه است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
در لهجۀ اصفهانی، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان مهرانرود است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 2335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فوذان که از قرای اصبهان است، (سمعانی)، رجوع به فودان شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده جزء آبادی هنزی است. رجوع به هنزی و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب است به حلوان. (الانساب). رجوع به حلوان شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
نسبت است به کلواذی و آن از روستاهای بغداد است و منسوب بدان جا را کلوذانی و کلواذی نیز گویند. گروهی از دانشمندان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ص 49)
لغت نامه دهخدا
(مَنی ی)
آنکه نصیحت پیدا کند و بدی پنهان دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دروغگویی که گوید و نکند و متظاهری که در دوستی راست نباشد بلکه نصیحت آشکار کند و جز آن را پنهان دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ جَ)
خلاف کردن. لواذ. ملاوذه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کاودان که از قراء طبرستان است، (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کاویان، منسوب به کاوه، (یادداشت مؤلف)، درفش کاویانی، درفش کاوه است، اختر کاویان، رجوع به کاویانی درفش شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
ابوالخطاب محفوظبن احمد بن الحسن بن احمد. فقیه حنبلی (432- 510 هجری قمری) وی از ابومحمد الجوهری و ابوطالب العشاری و جز آنها حدیث شنود و گروهی از ائمه از وی استماع حدیث کردند. او را اشعاری لطیف است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان فلارد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره لگنیها که علفی است و دارای برگهای مستقابل و منظم می باشند لوگانی. یالگانی ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی پیوسته جدا گلبرگ که مخصوص نواحی آسیا و افیقا و آمریکا و استرالیا است. این تیره دارای برخی گونه ها علفی و برخی گونه های درختچه یی راست یا بالا رونده می باشد، سر دسته گیاهان این تیره کلوچه و پاپینه می باشد لوگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیانی
تصویر کلیانی
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
منسوب به کلده از مردم کلده اهل کلده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمانی
تصویر کلمانی
زبان آور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوذانیه
تصویر لوذانیه
ترفند (حلیه)
فرهنگ لغت هوشیار
کلوخ خردکنی که از تمهیدات آماده سازی زمین کشاورزی است
فرهنگ گویش مازندرانی