جدول جو
جدول جو

معنی کلواذ - جستجوی لغت در جدول جو

کلواذ(کِلْ)
تابوت تورات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابوت تورات نازل شده بر موسی یعنی صندوق، و عبرانی است. (از اقرب الموارد).
- ام کلواذ، سختی و بلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کلواذ(کَلْ ذا)
جایی است در همدان و بنی وادعه بن عمران عامر در آن جا ساکن شدند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ کِلْ)
داهیه. (اقرب الم-وارد)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
ابوالخطاب محفوظبن احمد بن الحسن بن احمد. فقیه حنبلی (432- 510 هجری قمری) وی از ابومحمد الجوهری و ابوطالب العشاری و جز آنها حدیث شنود و گروهی از ائمه از وی استماع حدیث کردند. او را اشعاری لطیف است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
نسبت است به کلواذی و آن از روستاهای بغداد است و منسوب بدان جا را کلوذانی و کلواذی نیز گویند. گروهی از دانشمندان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ص 49)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی. لیاذ. لوذ. (منتهی الارب). در پس یکدیگر پنهان شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به یکدیگر پناه گرفتن. (منتخب اللغات). ملاوذه. (زوزنی) ، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لیاذ. لوذ. ملاوذه، همدیگر را پناه گرفتن، با هم کشتی گرفتن، فریب دادن، خلاف کردن. لوذانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). در لهجۀ اصفهان به معنی بند زدن چینی و همان است که در خراسان آن را ورش زدن گویند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلوابند و کلوایی شود، در مؤیدالفضلا بمعنی غوک آمده است که وزغ باشد. (از برهان) ، غوک و قرباغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن عبیدالله بن احمد کلواذانی مکنی به ابوالحسین و معروف به ابن قرعه وی از اهل ادب و صاحب فضلی عزیز است و کتب بسیار از مؤلفات طوال بخط خود نوشته است و وی ملازم ابوبکر صولی بود و از او روایت کند. سپس بشهر خویش کلواذی بازگشت و تا آخر عمر بدانجا اقامت داشت و ادیب و فاضل کلواذی او بود و مردمان از هر سوی بکسب ادب بدو روی آوردند و تا پایان حیات از طلب دانش باز نایستاد
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان ای تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان ارنگه است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم است بمعنی ملاوذه. یقال: لهم تلواذ، ای ملاوذه یلوذ بعضهم ببعض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ لوذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به لوذ شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
ناحیه ای است به نزدیک بغداد و اکنون خراب است و آثار آن باقی است و گروهی از بزرگان بدانجا منسوب هستند. (از معجم البلدان) و رجوع به کلواذانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ ذا)
قومی از سریانیان که به طرف عراق آمدند و در آنجا و در نواحی آن منزل گزیدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بنقل از قاضی صاعد اندلسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
((کُ))
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر
فرهنگ فارسی معین
اتاق پذیرایی، اتاق میهمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع نان، نانی که زیر خاکستر گرم اجاق پخته شود، نان
فرهنگ گویش مازندرانی
دردسر، طرح ریزی، نقشه، سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی