جدول جو
جدول جو

معنی کلنگا - جستجوی لغت در جدول جو

کلنگا
مرتع و چشمه ای در کدیر شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلنگ
تصویر کلنگ
وسیلۀ آهنی نوک تیز با دستۀ چوبی برای کندن زمین
پرنده درنا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 889 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کفش، چرم بز سرخ (؟) ، چرم نرم، گل سرخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان تنکابن، محدود از شمال به دریای خزر، از خاور به دهستان قشلاق از بخش چالوس شهرستان نوشهر، از باختر به دهستان نشتاو از جنوب به اولین رشته کوه جنگلی بین کلاردشت و لنگا. هوای دهستان مانند سایر نقاط گیلان و مازندران مرطوب و معتدل و قسمت عمده اراضی دشت آن بایر و جنگلی و قرای آن محصور به جنگل انبوه می باشد. آب قرای دهستان از رود خانه کاظم رود، پلنگ آب رود و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده دهستان برنج، مختصر مرکبات و چای است. از 42 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4700 نفر میباشد. راه شوسۀ کناره از شمال دهستان و کنار دریا میگذرد و کار خانه چای سازی در کلارآباد دایر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
سر کج. کجی در پارچه
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
پرنده ای است کبودرنگ و درازگردن بزرگتر از لک لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیر دم او را بر سر زنند. (برهان). مرغی است بلندپرواز مانند غاز و غالباً بر لب آبها نشینند و بر هوا یک دستۀ آن به ترتیب و قطار و نظام پرواز کند. (آنندراج). کلنگ پرندۀ کبودرنگ و بزرگتر از لک لک و مأکول. (از ناظم الاطباء). در پهلوی، کلنگ و در کردی، کولینک. (از حاشیۀ برهان چ معین). پرنده ای است عظیم الجثه از راستۀ درازپایان که جزو پرندگان مهاجر محسوب است. این پرنده دارای منقاری قوی و نوک تیز و بالهای وسیع است و بالای سرش برهنه و بدون پر می باشد. در حدود 12 گونه از این پرنده شناخته شده که در سراسر گیتی منتشرند. کلنگ در نقاط مردابی و معتدل می زید و در موقع مهاجرت دسته هایی بشکل V می سازد و معمولاً در موقع سرما به طرف جنوب مهاجرت می کنند. پرهای برخی از کلنگ ها خاکستری و بعضی تیره تر و برخی در ناحیۀ گردن خاکستری مخلوط با قهوه ای است. بعضی در قسمت بالها دارای پرهای سیاه رنگ هستند در حالی که منقار و پرهای گونه ای از آنها کاملاً سفید است. بلندی این پرنده به یک متر و گاهی به یک متر و نیم می رسد. غرنوق. غرنیق. غرانق. کرکی. قلنگ. قرنگ. قلنگه. غار قلنگ. توضیح اینکه دربرخی مآخذ غم خورک (حواصیل) را که نام علمیش هرون می باشد و به ترکی ’درنا’ گفته می شود کلنگ ذکر کرده اند و بهمین علت در مآخذ مختلف در تعریف های مربوط به غم خورک (درنا) و کلنگ تفاوت وجود دارد. (از فرهنگ فارسی معین). رهو. خبرجل. غرنوق. غرنیق. غرنوق. (منتهی الارب). کرکی. (نصاب الصبیان) :
کلنگ اند شاهان و من چون عقاب
و یا خاک و من همچو دریای آب.
فردوسی.
چو بگذشت از تیره شب یک زمان
خروش کلنگ آمد از آسمان.
فردوسی.
کنون ز آسمان خاست بانگ کلنگ
دل ما چرا کردی از آب تنگ.
فردوسی.
دشمن تو ز تو چنان ترسد
که ز باز شکاردوست کلنگ.
فرخی.
به باد حمله بهم برزنی مصاف عدو
چنانکه باز بهم برزند صفوف کلنگ.
فرخی.
تا گریزنده بود سال و مه از شیر گوزن
تاجدائی طلبد روز و شب از باز، کلنگ...
فرخی.
بط و کلنگ و مردارخوار و بوتیمار و هر مرغی سطبر و او راست ماکیان وگنجشک و دراج. (التفهیم ص 378).
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
وقت سحرگه کلنگ تعبیه ای ساخته ست
وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست.
منوچهری.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافۀ مشک به چنگ.
منوچهری.
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاوسان به کوی.
منوچهری.
جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
دگر دید مرغی به تن خوب رنگ
بزرگیش هم بر نهاد کلنگ.
اسدی.
اندر هوا قطار خروشان کلنگ بین
چون بر طریق تنگ یکی گشن کاروان.
قطران.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 238).
از بی گنهان بدل مکش کینه
همچون ز کلنگ بی گنه طغرل.
ناصرخسرو.
چرا به بانگ و خروش و فغان بی معنی
کلنگ نیست سبکسار و ما سبکساریم.
ناصرخسرو.
عامیان صف کشند همچو کلنگ
لیک ز ایشان چو باز ناید جنگ.
سنایی.
شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق
وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را.
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 189).
چون کبوتر نشوم بهرۀ کس بهر شکم
گردن افراشته زانم ز همالان چو کلنگ.
سنائی.
بدخواه تست مردم و چون مردم از قیاس
از پیل تا به پشه و از صعوه تاکلنگ.
سوزنی.
از تربیت نمودن تو مهتر کریم
روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ.
سوزنی.
نمرود برگذشت به پرواز کرکسان
ز آنجا که پیش از آن نپرد کرکس و کلنگ.
سوزنی.
- کلنگ دل، ترسنده. اشتردل. بزدل. مرغ دل. گاودل. گاوزهره. آهو دل. کبک زهره. (امثال و حکم چ 2 ص 1231) :
شهان کلنگ دلانند و شاه بازدل است
به جنگ باز نیاید به هیچگونه کلنگ.
فرخی.
- امثال:
خولی به کفم به که کلنگی به هوا، نظیر: سرکۀ نقد به از حلوای نسیه. (امثال و حکم چ 2 ص 1201). و رجوع به مثل قبل شود.
، خروس بزرگ را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنگی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لُ)
دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار کنند. (برهان). بمعنی افزاری است برای کندن زمین که از آهن می سازند و دسته از چوب می دارد و به این معنی کلند نیزآمده. (آنندراج). کلند و دست افزاری که بدان زمین و دیوار کنند. (ناظم الاطباء). معول. آهنی نوک تیز بادستۀ چوبین که بدان زمین و دیوار کنند. کلند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس الیاس گفت اگر روزی که شما باز نشینید، این آبهای شما خشک شده باشد شما چه خواهید کردن ؟ گفتند کلنگ و تیشه را کار فرماییم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه راآب به چشم فرود آمده بود و چشمه ها خشک شده... آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمایید. (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلنگی می زند چون شیر جنگی
کلنگی نه که او باشد کلنگی
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 254).
- خانه کلنگی، در تداول عامه، خانه ای که ساختمان آن بحساب نیاید و به بهای زمین خرید و فروش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان جلال ازرک است که دربخش نور شهرستان بابل واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار را بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
چرم نرم، کفش. کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنگی
تصویر کلنگی
طامع و حریص (و بمعنی محل مخروبه)
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ لَ))
آلت آهنی نوک تیز که از آن برای کندن جاهای سفت زمین استفاده می کنند، درنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لَ))
چرم نرم، کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لِ))
کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلنگی
تصویر کلنگی
هر آن چه که به درد خراب کردن بخورد، قدیمی (خاصه ساختمان)
فرهنگ فارسی معین
دیدن لک لک وکلنگ و مرغان دیگر نعمت حلال است
- یوسف نبی (ع)
دیدن کلنگ درخواب، دلیل بر مردی غریب و درویش است. اگر بیند کلنگی بگرفت، دلیل است با مردی غریب پیوندد و از یکدیگر منفعت یابند. اگر بیند که کلنگ بسیار داشت، دلیل است بر گروهی غریبان مهتر شود. اگر بیند بر کلنگی نشسته بود، دلیل است به سفری رود. اگر بیند در خانه کلنگ داشت دلیل است زنش درویش شود. محمد بن سیرین
دیدن کلنگ در خواب، علامت آن است که دشمنی بیرحمانه می خواهد شما را در کارهای اجتماعی که به عهده گرفته اید شکست بدهد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کارگاه ابریشم بافی
فرهنگ گویش مازندرانی
جا مکان مقر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در حوزه ی شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش شعله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
دستگاهی برای جدا کردن شیره ی نیشکر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق شرق تنکابن در زمان باستان که عباس آباد اکنون مرکز
فرهنگ گویش مازندرانی