جدول جو
جدول جو

معنی کلمسه - جستجوی لغت در جدول جو

کلمسه
(زَ بَ)
رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : کلمس الرجل، مرد بشتاب رفت. و آن مقلوب کلسم است. (از اقرب الموارد). رجوع به کلسمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلمه
تصویر کلمه
سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام
کلمۀ استفهام (ادات استفهام): در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو و غیره
کلمۀ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
طبقه، شماره، رده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کُ سَ / سِ)
نام جایی و مقامی است. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). موضعی است در دمشق. (حاشیۀ برهان چ معین). نام موضعی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : یکی از صلحای لبنان که مقامات او دردیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق درآمد و بر کنار برکۀ کلاسه طهارت همی ساخت. (گلستان چ فروغی چ 1319 ص 59).... و به دمشق قبر العبدالصالح محمود بن زنگی ملک الشام و کذلک قبر صلاح الدین یوسف بن ایوب بالکلاسه فی الجامع. (معجم البلدان، ج 4 ص 80 ذیل دمشق الشام). و کان هذا ابن الدهان المنجم یعرف بابی شجاع و یلقب بالثعیلب و هو بغدادی... یعتکف فی جامع دمشق اربعه اشهر و اکثر ولاجله عملت المقصوره التی بالکلاسه و له تصانیف کثیره. (عیون الانباء ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
با هم نزدیک کردن هر دو پای در رفتن و برانگیختن خاک از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
درنگ کردن در ادای حقوق از کاهلی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ستیهیدن در ادای حقوق از تنبلی. (از اقرب الموارد) ، بشتاب رفتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شتاب. (آنندراج) ، آهنگ کردن بسوی چیزی یا کسی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ رَ)
ترسیدن از چیزی. (از منتهی الارب). ترسیدن. (آنندراج). کلهس الشی ٔ کلهسه، ترسید و خوفناک گردید از آن. (از اقرب الموارد). کلهسه کلهسه، ترسید از او و فزع کرد. (ناظم الاطباء) ، کوشیدن و لازم گرفتن کار را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : کلهس علی العمل، کوشید و لازم گرفت آن کار را. (از اقرب الموارد) ، به کارزار روی آوردن و بر دشمن حمله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر دو دوش با هم قریب کرده سر فرود افکنده خمیده رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند، هو یمشی الکلهسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ بَ / بِ)
نوعی نان شیرینی در تداول مردم خراسان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلنبه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ / سِ)
مخفف کلیساست که جای پرستش و معبد ترسایان باشد. (آنندراج). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلیسا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
نام جانوری. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ / سِ)
مأخوذ از کلس و بمعنی چونه و آهک و گچ، چنانکه در کنزآمده. پس معنی کلاسه آنچه از چونه ساخته باشند چنانکه حباله بمعنی دام که از حبل ساخته می شود. (غیاث).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
موضعی است در نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روی ترش کردن. آژنگناک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ سَ / سِ)
بمعنی پلمس است. (برهان قاطع). در نسخۀ میرزا و در مؤید پلمه آورده بحذف سین. (فرهنگ سروری). و نیز رجوع به پلمس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلسه
تصویر کلسه
تیره رنگ تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمسه
تصویر پلمسه
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسه
تصویر کلیسه
معبد ترسایان محل عبادت مسیحیان: (در کلیسابدلبری ترسا گفتم ای بدام تو در بند) (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
لفظ، یک سخن، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
((کِ س))
آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی (واژه فرهنگستان)، نمره پشت پرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
((کَ لَ مَ یا مِ))
سخن، گفتار، یک جزو از کلام، لفظ معنی دار، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند، اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت. 4
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
رده بندی، طبقه بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
Word
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
mot
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کپه ی ساقه های درو شده ی شالی که به گونه ای مخروط در خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
palavra
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
Wort
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
słowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
слово
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
слово
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
palabra
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
parola
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
woord
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
शब्द
دیکشنری فارسی به هندی