جدول جو
جدول جو

معنی کلقان - جستجوی لغت در جدول جو

کلقان
(کَ)
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلقان
تصویر خلقان
کهنه، فرسوده. در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار می رود، جامۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
جای ریختن خاکروبه و زباله، مزبله
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کولکان. نام یکی از پسران چنگیز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 224 و 142 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از جملۀ چهارچوب در، آن دو چوب را گویند که درپهلوهای در خانه باشد. (برهان). بازوهای چارچوب درخانه. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کلان است. (حاشیۀ برهان مصصح دکتر معین). و رجوع به کلان شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عضو یکی از جمعیت های مردانۀ نصارا و قاتل هانری سوم (1589 میلادی) که به دست نگهبانان او کشته شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کْلِ / کِ لِ)
نام چهارده تن پاپ کاتولیک های جهان بشرح زیر:
کلمان اول (سن...) از 91 تا 100 میلادی
’ دوم از 1046 تا 1047 میلادی
’ سوم از 1187 تا 1191 میلادی
’ چهارم (گیفولک) از 1265 تا 1268 میلادی
’ پنجم (برتران دوگو) از 1305 تا 1314 میلادی
’ ششم از 1342 تا 1352 میلادی
’ هفتم (ژول دومدیسی) از 1523 تا 1534 میلادی
’ هشتم از 1592 تا 1605 میلادی
’ نهم از 1667 تا 1669 میلادی
’ دهم از 1670 تا 1676 میلادی
’ یازدهم از 1700 تا 1721 میلادی
’ دوازدهم از 1730 تا 1740 میلادی
’ سیزدهم از 1758 تا 1769 میلادی
’ چهاردهم از 1769تا1774 میلادی
(از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان جی است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان چانف است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دروغ آشکارا و صریح، جمع واژۀ فلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گلخن حمام. (ناظم الاطباء). کوره ای برای گرم کردن حمام. گلخن. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان ارنگه است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شمیل که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 261 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلق. (دهار). رجوع به سلق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مزبله را گویند و آن جایی باشد که خاکروبه و پلیدیها در آن ریزند. (برهان). مزبله. (جهانگیری). مزبله ومحل خاکروبه و پلیدیها. (ناظم الاطباء). کلچان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج و کلچ و کلچان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است به زهراء و در آن گور جماعتی از صالحین است. مجد بن نجار حافظ آنجا سماع حدیث کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود یاد گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). فراگرفتن و حفظ کردن سخنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلق:
تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک
جودت همی بروزی خلقان ضمان کند.
مسعودسعد.
کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خلق، کهنه و فرسوده. در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است:
کهن کند بزمانی همان کجا نو بود
و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.
رودکی.
خلقانش کرد جامۀ زنگاری
این تند و تیز باد فرودینا.
دقیقی.
بدان امید که نانی به ایمنی بخورند
غریب وار بپوشند جامۀ خلقان.
فرخی.
در راه ابوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی).
آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه).
چو از برج حمل خورشید اشارت کردزی صحرا
بفرمانش به صحرا برمطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.
چه طمع داری در حلۀ صدرنگ بهشت
چون بدرویش یکی خرقۀ خلقان ندهی.
ناصرخسرو.
در هنر حله ای نپوشد خلق
که بر خلق او نه خلقانست.
مسعودسعدسلمان.
در زاویه برنج و تاریکم
با پیرهن سطبر و خلقانم.
مسعودسعد سلمان.
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد سلمان.
مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی.
سنائی.
گفت این جامه سخت خلقانست
گفت هست آن من چنین ز آنست.
سنائی.
آسمان نیز مرید است چو من زآن گه صبح
چاک این ازرق خلقان بخراسان یابم.
خاقانی.
ببازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهائی نبینم.
خاقانی.
نیستم خاقانی آن خلقانیم کآن مرد گفت
واین چنین به چون بجمع ژنده پوشان اندرم.
خاقانی.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهانداری.
خاقانی.
وز آن پس که خلقان او تازه کرد.
نظامی.
خلعت سلطان اگرچه عزیز است جامۀ خلقان خود از آن عزیزتر است. (گلستان سعدی).
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان.
سعدی.
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
رجوع به خلق شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
خرما که رسیدن گرفته باشد و یا دو ثلث وی پخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلچان
تصویر کلچان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقان
تصویر سلقان
جمع سلقه، زمین های هموار خاک های خوب، جمع سلقه، زنان بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، ژنده ها جامه های کهنه جمع خلق کهنه ها ژنده ها جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقان
تصویر حلقان
خرمای نیمرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
((کَ))
مزبله، جای ریختن خاکروبه و زباله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
((خَ))
جمع خلق، کهنه ها، ژنده ها
فرهنگ فارسی معین
اتاق پذیرایی، اتاق میهمانی
فرهنگ گویش مازندرانی