جدول جو
جدول جو

معنی کلدح - جستجوی لغت در جدول جو

کلدح
(کَدَ)
مرد سخت درشت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عجوز. (از اقرب الموارد) ، سخت و درشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ حَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وزناً و معناً مانند کلتحه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلتحه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی. (برهان). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که بارزد و یا بیرزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کلخ. (فرهنگ فارسی معین). لغت سریانی است و بغدادی گوید که نزد اهل مغرب نباتی است برگش شبیه به برگ درخت سیب و قابض و رافع نزف الدم و اسهال دموی و جهت گزیدن افعی و سعوط آن جهت رعاف مفید... و از قول او ظاهر می شود که اندروطالیس باشد و در آنجا تصریح نموده که مانند اشنان بی برگ است و در اینجا بیان نموده که برگش مثل برگ سیب است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به کلخ شود، به لغت مصر عبارت از اشق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اشق شود
لغت نامه دهخدا
(زَءْمْ / زُءْمْ)
بر یکدیگر گرد آوردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلدالشی ٔ کلداً، گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
جای رست و درشت بی سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای رست و درشت بی سنگ ریزه. (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ. (از اقرب الموارد) ، پلنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشته یا زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت و پشته. (ناظم الاطباء). پشته ها و گویند اراضی درشت و کلده واحد آن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
کوشش نمودن و کردن کاری را برای ذات خود خیر باشد یا شر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کار کردن. (ترجمان جرجانی ص 81) (زوزنی) ، خراشیدن روی را یا بوجهی معیوب ساختن یا تباه گردانیدن آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراشیدن. (زوزنی) ، ورزیدن برای عیال خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسب. (اقرب الموارد) ، شانه کردن موی سر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خراش. یقال: به کدح، ای خدش. و قیل الکدح اکثر من الخدش. ج، کدوح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کردار خواه شر باشد و یا خیر، کوشش و کسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدح در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
سنگ پهن. (منتهی الارب). الحجر العریض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). ترش رویی کردن و درکشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کلح وجهه کلوحاً و کلاحاً، دندان نمود از ترشرویی و یا ترش روی گردید و در ترشرویی افراط کرد و گویند کلوح در اصل آشکار شدن دندانهاست به هنگام ترش رویی و چنین کس را کالح گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
کل دار. کلدره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کل دار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
درشت و زشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کلده نام شخصی بوده است. (برهان). از اعلام است. نام شخصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زمین سخت و درشت را گویند. (برهان) (آنندراج). عربی است. (حاشیه برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
نام ناحیتی است که بین سواحل دو شط بزرگ دجله و فرات قرار دارد. در حدود چهارهزار سال پیش از میلاد مسیح، در این ناحیه تمدنی درخشان بوجود آمد که از حیث قدمت و شکوه تقریباً همپایۀ تمدن مصر می باشد. (تاریخ آلبر ماله، ترجمه عبدالحسین هژیر ص 63). ناحیتی است که در قدیمترین دورۀ تاریخی یعنی در حدود سه هزار سال قبل از مسیح به دو ناحیه سومر و اکد منقسم شده بود که گاه مجتمعاً تحت لوای واحد رفته و گاه منفرداً هر یک سیر خویش را داشته است. عده پایتختهای این دو ناحیه به یازده می رسید و این بلاد یازده گانه همیشه بر سر حکومت مطلقه با یکدیگر در زد و خورد بوده اند و عاقبت بابل تسلط یافت و درحدود 2100 سال قبل از میلاد حمورابی پادشاه بابل بر مملکت وسیعی سلطنت یافت. در حدود 1250 سال قبل از میلاد سلطنت مطلقه به آشور رسید و سنا خریب و آسوربانی پال در سدۀ 8 و 7 قبل از میلاد حکومت داشته اند و پایتخت آنان نینوا بود. در سال 612 قبل از میلاد نینوا خراب شد و بار دیگر بابل پایتخت گردید و در عهد نبوکد نزر (بخت نصر) دولتی عظیم تشکیل گردید و سرانجام این دولت بسال 539 قبل از میلاد به دست کورش شهریار هخامنشی منقرض گردید. (از حاشیۀ برهان چ معین). همانجاست که امروز عراق عرب گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مملکتی است که تقریباً از قرن نهم قبل از میلاد معروف به کلده شد و قبل از آن گذشتۀ مفصلی داشته است. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 113). و رجوع به آسور و بابل و اکد و سومر در همین لغت نامه و تاریخ آلبرمامه و ژول ایزاک ص 63 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
پاره ای از زمین رست و هی اخص من الکلد. (از منتهی الارب) (آنندراج). واحد کلد یعنی یک قطعه زمین درشت. (ناظم الاطباء).
- ابوکلده، کنیه کفتارنر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ)
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَءبْ)
ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار ترشروئی کردن. (از اقرب الموارد). روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کِ دِ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردسخت. (اقرب الموارد). ج، کرادح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کارکننده و کوشش کننده. (منتهی الارب) : یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. (قرآن 6/4)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
وادیی است در مکه. یا کوهی است به طریق جده. (منتهی الارب). وادیی است پیش از مکه از جهت مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
زن فربه تناور. (منتهی الارب). بلندح. (اقرب الموارد). و رجوع به بلندح شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به کف دست زدن نرم نرم بر پشت کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا کف عروس کلح نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاح
تصویر کلاح
سخت تنگ چون روزگار تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدح
تصویر بلدح
زن فربه تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلده
تصویر کلده
((کَ دَ یا دِ))
زمین سخت، زمین بی حاصل
فرهنگ فارسی معین
روی شانه، روی شانه قرار دادن اشیا، ادوات یا کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی