قول، سخن، سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله ای که از مسند و مسند الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد کلام پهلودار: سخن پهلودار کلام سمین: مقابل غث، کنایه از سخن استوار و محکم
قول، سخن، سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله ای که از مسند و مسند الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد کلام پهلودار: سخن پهلودار کلام سمین: مقابلِ غث، کنایه از سخن استوار و محکم
گوشت خوراننده باز را. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت خوراننده و آنکه به باز گوشت می خوراند. (ناظم الاطباء). گوشت خوراننده و گویندآنکه نزد او گوشت بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
گوشت خوراننده باز را. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت خوراننده و آنکه به باز گوشت می خوراند. (ناظم الاطباء). گوشت خوراننده و گویندآنکه نزد او گوشت بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) : سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) : سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
لقب موسی علیه السلام. (منتهی الارب). لقب موسی علیه السلام، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج) (غیاث). کلیم الله. لقب موسی (ع) پیامبر بنی اسرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر. ناصرخسرو. کلیم آمده خود با نشان معجز حق عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور. ناصرخسرو. می شنیدی ندای حق و جواب باز دادی چنانکه داد کلیم ؟ ناصرخسرو. در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم. سوزنی. گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 299). عصای کلیم ار به دستم بدی به چوبش ادب را ادب کردمی. خاقانی. بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). سوی حریم خلافت ترا همان آتش نموده راه که اول کلیم را سوی طور. ظهیر فاریابی (از لباب الالباب). خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. ثابت این راه مقیمی بود همسفر خضر کلیمی بود. نظامی. سر برآور از گلیمت ای کلیم پس فروکن پای بر قدر گلیم. مولوی. از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم. مولوی. عصای کلیم اند بسیارخوار به ظاهر نمایند زرد و نزار. سعدی. کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. (بوستان). وگر مراد وی از این سخن عناد من است کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر. قاآنی. و رجوع به موسی (ع) شود. - کلیم بی زبان، بی زبان صفت کلیم است به جهت آنکه موسی (ع) عقده و لکنت در زبان داشت: شوخ چشمی بین که می خواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند. صائب. - کلیم وقت، موسی زمانه که نجات دهنده است: برای مالش فرعون ظلم و فتنه در گیتی کلیم وقتی و رمحت برون آمد به ثعبانی. ابوعلی بن الحسین مروزی (از لباب الالباب)
لقب موسی علیه السلام. (منتهی الارب). لقب موسی علیه السلام، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج) (غیاث). کلیم الله. لقب موسی (ع) پیامبر بنی اسرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر. ناصرخسرو. کلیم آمده خود با نشان معجز حق عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور. ناصرخسرو. می شنیدی ندای حق و جواب باز دادی چنانکه داد کلیم ؟ ناصرخسرو. در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم. سوزنی. گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 299). عصای کلیم ار به دستم بدی به چوبش ادب را ادب کردمی. خاقانی. بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). سوی حریم خلافت ترا همان آتش نموده راه که اول کلیم را سوی طور. ظهیر فاریابی (از لباب الالباب). خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. ثابت این راه مقیمی بود همسفر خضر کلیمی بود. نظامی. سر برآور از گلیمت ای کلیم پس فروکن پای بر قدر گلیم. مولوی. از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم. مولوی. عصای کلیم اند بسیارخوار به ظاهر نمایند زرد و نزار. سعدی. کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. (بوستان). وگر مراد وی از این سخن عناد من است کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر. قاآنی. و رجوع به موسی (ع) شود. - کلیم بی زبان، بی زبان صفت کلیم است به جهت آنکه موسی (ع) عقده و لکنت در زبان داشت: شوخ چشمی بین که می خواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند. صائب. - کلیم وقت، موسی زمانه که نجات دهنده است: برای مالش فرعون ظلم و فتنه در گیتی کلیم وقتی و رمحت برون آمد به ثعبانی. ابوعلی بن الحسین مروزی (از لباب الالباب)
که گوشت آورد. که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج، خونی که وارد موضع جراحت شده منعقد ساخته مستحیل به گوشت کند و او را منبت اللحم نیز گویند. و رجوع به ملحّمه شود
که گوشت آورد. که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج، خونی که وارد موضع جراحت شده منعقد ساخته مستحیل به گوشت کند و او را منبت اللحم نیز گویند. و رجوع به مُلَحِّمَه شود
مرد نازنده به خود. (منتهی الارب) (آنندراج). المتعظم فی نفسه. (اقرب الموارد) ، کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). سالمند، و جوهری آن را در باب حاء ذکر کرده از جهت اینکه میم آن زاید است. (اقرب الموارد)
مرد نازنده به خود. (منتهی الارب) (آنندراج). المتعظم فی نفسه. (اقرب الموارد) ، کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). سالمند، و جوهری آن را در باب حاء ذکر کرده از جهت اینکه میم آن زاید است. (اقرب الموارد)
گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) زمین درشت، گل خشک سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق)، گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار)، (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار)، (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است)، یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن، سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد، در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت
گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) زمین درشت، گل خشک سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق)، گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار)، (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار)، (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است)، یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن، سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد، در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت