جدول جو
جدول جو

معنی کلتا - جستجوی لغت در جدول جو

کلتا
به سریانی سپستان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کلتا
(کِ)
مؤنث کلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مونث کلا یعنی هر دو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلتا
تصویر دلتا
چهارمین حرف الفبای یونانی مطابق دال به شکل δ، در علم جغرافیا قطعۀ خاک سه گوش و جزیره مانند که در مصب رود به دلیل رسوب مواد سیلابی تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، قلاط، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه برای مثال تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی - ۹۵)
ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلته
تصویر کلته
ویژگی حیوان پیر و از کار افتاده
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، بکنک، ابتر برای مثال به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
فرهنگ فارسی عمید
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی جو معنی کرده است. و رجوع به کلب بمعنی جو و دزی ج 2 ص 682 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است. فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه شهرستان دره گز است. از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است. بواسطۀ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطۀ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشتۀ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان) (ناظم الاطباء). قلعه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی). دیه و قریه وقلعۀ بالای کوه. (غیاث) (از رشیدی). در ارمنی ’کهلکه’ و ظاهراً شکل قدیمی آن ’کلاک’ بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنۀ مازندران بصورت ’کلا’ در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری ’کلا’، ’کلا’، ’قلا’، ’کلاته’ و ’کلایه’ (ده، قلعه) ، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی ’کلا’ و ’کلایه’ (7) (کیا کلایه)... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... (از حاشیۀ برهان چ معین) :
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن.
فردوسی.
در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ.
فرخی.
زراد خانه تو بود هفتصد کلات
انبار خانه تو بود هفتصد حصار.
منوچهری.
خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات.
ناصرخسرو.
ز یک پهلویش بیشۀ آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174).
هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود، بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، نام فنی از کشتی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ تَ)
فرس فلته و کلته، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. (منتهی الارب). فرس فلته و کلته، اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. (ناظم الاطباء). فرس فلته و کلته، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلّت شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
بهره ای از طعام، کرانه و گوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / کُ تُ)
ناراستی و سستی در امور. (منتهی الارب). ناراستی و درماندگی و سستی در کارها (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). در لهجۀ اصفهان به معنی بند زدن چینی و همان است که در خراسان آن را ورش زدن گویند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلوابند و کلوایی شود، در مؤیدالفضلا بمعنی غوک آمده است که وزغ باشد. (از برهان) ، غوک و قرباغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت زند و پازند بمعنی سگ باشد و به تازی کلب خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لَ)
هربار. (ترجمان القرآن ص 82). هر وقت و هر زمان. (ناظم الاطباء) ، هرچه. (ناظم الاطباء). هرچیز که. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت زند وپازند درخت انگور را گویند. (برهان). به لغت زند و پازند، درخت انگور که به تازی کرم نامند. (ناظم الاطباء). هزوارش کلما، رز، باکرم عربی مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
آلتی که در مازندران با آن شیرۀ نیشکر را استخراج کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
اسم رومی شکنبه است و به سریانی و رومنتن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان). قلیا معرب آن است. (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به قلیا شود، به لغت زند و پازند گوسفند را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش کلیا، کلنیا (گوسپند) (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان هزارجریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و260تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خشک. کشته. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشته شود.
- پنیر کشتا، پنیری چرب که آن را به قالبهای بزرگ در مازندران خشک کنند و سپس بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ هَُ)
دهی از دهستان ارنگه است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از جملۀ چهارچوب در، آن دو چوب را گویند که درپهلوهای در خانه باشد. (برهان). بازوهای چارچوب درخانه. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کلان است. (حاشیۀ برهان مصصح دکتر معین). و رجوع به کلان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیا
تصویر کلیا
قلیا بنگرید به قلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتب
تصویر کلتب
ناراستی و سستی در امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته
تصویر کلته
چهارپای و دد پیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ریتاک (وباء ریتاک از ریتن پهلوی) توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه مستحکم حصار: (گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن)، (کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست)، دهی کوچک قلعه یا ده که بر روی کوه ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سو نرگس خرغوس از گیاهان گیاهی است از تیره آله ها که مردابی و مخصوص نواحی مرطوب و آبهای راکد است و دارای کاسبرگها یی برنگهای زرد یا سفید میباشد ولی گلبرگ ندارد. ماده زردی که از کاسبرگهای زرد این گیاه میگیرند در رنگ کردن کره بکار میرود. این گیاه در نواحی شمالی ایران میروید خرغوس اقحوان اجام قرکوز نرگس مرزقی صو نرگس
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی وات چهارم در واتگروه یونانی، پیله خشکی سه گوش در دهانه رودخانه را گویند حرف چهارم از الفبای یونانی بشکل مثلث، قطعه ای از خاک بشکل دلتا یعنی مثلث که در مصب رودی بصورت جزیره تشکیل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
((کُ))
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلته
تصویر کلته
((کَ تِ))
حیوان پیر و از کار افتاده، کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست، بریده دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلتا
تصویر دلتا
((دِ))
حرف چهارم از الفبای یونانی به شکل ë، قطعه خاک جزیره مانندی به شکل مثلث در مصب رود که از مواد سیلابی و رسوبی تشکیل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلات
تصویر کلات
((کَ))
قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشته بلندی ساخته باشند، کلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره
فصل جفت گیری کل و بز وحشی، جفت جویی کل (بز نر وحشی)
فرهنگ گویش مازندرانی