جدول جو
جدول جو

معنی کلت - جستجوی لغت در جدول جو

کلت
نوعی اسلحۀ کمری که جای چند فشنگ دارد. سازندۀ آن ساموئل کلت، مخترع امریکایی (۱۸۱۴ ی ۱۸۶۲ میلادی) بود، که نخستین تفنگ را که چند فشنگ در آن جا می گرفت، ساخت
تصویری از کلت
تصویر کلت
فرهنگ فارسی عمید
کلت
(کُلْ لَ)
فرس فلّت و کلت، اسب تیزرو و شتاب. به تخفیف لام نیز آمده است. (از منتهی الارب) (آنندراج). فرس فلت و کلت، اسب تیزرو که فراهم آید و خود را جمع کند و برجهد. (ازاقرب الموارد). فرس فلت و کلت و فلت و کلت، اسب شتاب تیزرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلت شود
لغت نامه دهخدا
کلت
(زَءْ زَ ءَ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد.) (از ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (آنندراج) ، ریختن چیزی را در ظروف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن در اناء. (آنندراج). ریختن چیزی را درخنور. (از ناظم الاطباء) ، تاختن اسب را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، انداختن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). انداختن چیزی را و عبارت صاغانی چنین است: ’کلت به، رمی به’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کلت
(کَ نی یَ)
دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلت
(کُ لَ)
از دانه های خوردنی است در سرزمین هند، نظیر برنج و عدس و ماش. (الجماهر ص 46). اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامندو آن حب القلت است. کلتهی. (فهرست مخزن الادویه). گمان می کنم کلتهی صحیح است. (از حاشیه الجماهر ص 46)
لغت نامه دهخدا
کلت
(کُ لَ)
کلّت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کلّت شود
لغت نامه دهخدا
کلت
پارابلوم، تپانچه، رولور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلت
به پوشش کت مانندی که از پشم گوسفند یا نمد درست کنند، اطلاق.، از توابع قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلته
تصویر کلته
ویژگی حیوان پیر و از کار افتاده
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، بکنک، ابتر برای مثال به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَ)
بهره ای از طعام، کرانه و گوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ زَ)
گنگ. (از غیاث). آنکه زبانش به تلفظ درست حروف جاری نگردد. کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. (فرهنگ فارسی معین) :
روز و شب هست دراطراف جهان سرگردان
تا یکی کلته زبان جاهل احمق به کجاست.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کُ تِ)
اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامند و آن حب القلت است. کلت. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کلت شود
لغت نامه دهخدا
(کَتَ / تِ)
چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ وی ی)
منسوب است به کلتا مؤنث کلا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان قزل گیچلوست که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مؤنث کلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مونث کلا یعنی هر دو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلا شود
لغت نامه دهخدا
به سریانی سپستان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / کُ تُ)
ناراستی و سستی در امور. (منتهی الارب). ناراستی و درماندگی و سستی در کارها (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ تَ)
فرس فلته و کلته، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. (منتهی الارب). فرس فلته و کلته، اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. (ناظم الاطباء). فرس فلته و کلته، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلّت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ دُ)
بریده دم. (از غیاث). کوتاه دم. قصیرالذنب. (فرهنگ فارسی معین) :
می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم.
شمس خالد (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ خَ)
رجوع به کلتحه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ حَ)
نوعی از رفتار. (آنندراج) (ازناظم الاطباء). قسمی راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است. (برهان) (از آنندراج). قلطبان. دیوث. زن جلب. غلتبان. (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث. (منتهی الارب). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است. (انجمن آرا). قرتبان. قلتبان. بی حمیت. دیوث. زن جلب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قرتبان و قلتبان و قرطبان و قلطبان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ کَ)
جایی است بین سوس و صیمره و یا در حدود آن دو. و شمربن ذی الجوشن شریک در قتل حسین بن علی (ع) در اینجا کشته شد.
(معجم البدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از جملۀ چهارچوب در، آن دو چوب را گویند که درپهلوهای در خانه باشد. (برهان). بازوهای چارچوب درخانه. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کلان است. (حاشیۀ برهان مصصح دکتر معین). و رجوع به کلان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ دُمْبْ)
ابتر. (فرهنگ فارسی معین). کلته دم. کوتاه دم. قصیرالذنب. و رجوع به کلته و کلته دم شود، افعی دم کوتاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و مخرج ثفل او به دنبال نزدیک باشد و دنبال او دراز نباشد و این را مارگیران کلته دنب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
آنکه زبانش بتلفظ درست حروف جاری نگردد کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد: (روز و شب هست در اطراف جهان سر گردان تا یکی کلته زبان جاهل احمق بکجا ست)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
بی حمیت دیوث زن جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته دم
تصویر کلته دم
کوتاه دم قصیرالذنب: (می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتب
تصویر کلتب
ناراستی و سستی در امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته
تصویر کلته
چهارپای و دد پیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
((کَ تَ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قواد، قرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلته
تصویر کلته
((کَ تِ))
حیوان پیر و از کار افتاده، کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست، بریده دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلا
تصویر کلا
سراسر، روی هم رفته، همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فصل جفت گیری کل و بز وحشی، جفت جویی کل (بز نر وحشی)
فرهنگ گویش مازندرانی