جدول جو
جدول جو

معنی کفچلیزه - جستجوی لغت در جدول جو

کفچلیزه
(کَ چَ زَ / زِ)
کفچلیزک. کفگیر. (برهان) (آنندراج) ، جانورکی باشد که عربان دعموص خوانند. (برهان) (آنندراج). بچه وزغ دم دار و دست و پا درنیاورده و دعموص. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفچلیز و کفچلیزک شود
لغت نامه دهخدا
کفچلیزه
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
تصویری از کفچلیزه
تصویر کفچلیزه
فرهنگ لغت هوشیار
کفچلیزه
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیز، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
تصویری از کفچلیزه
تصویر کفچلیزه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
نوزاد دوزیستان که با آبشش تنفس می کند، کفچهبرای مثال به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد / بود هرآینه از ابلهی و شیدایی (مجیرالدین - ۳۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیزه
تصویر کلیزه
گلیزه، کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 516 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
سبوی آب را گویند. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). سبوی آب و ابریق و آفتابه. (ناظم الاطباء). کردی، کلوز (کوزه، سبو). طبری، کلا (کوزه). (از حاشیۀ برهان چ معین) :
چو کرد او کلیزه پر از آب جوی
به آب کلیزه فروشست روی.
منطقی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ زَ)
جانورکی باشد در آب وبمرور وزغ شود و عربان دعموص خوانندش. (برهان) (آنندراج). بچۀ وزغ دمدار و دست و پا درنیاورده. (ناظم الاطباء) ، و بعضی گویند سوسمار کوچک است. (برهان) (آنندراج). تمساح خرد. (ناظم الاطباء) ، بعضی گویند جانورکی است شبیه به چلپاسه و دم سرخی دارد. (برهان) (آنندراج). قسمی از چلپاسۀ سرخ دم. (ناظم الاطباء) ، کفگیر کوچک را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). چمچه و کفلیز کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفچلیزه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی کفگیر باشد که چمچۀ سوراخ دار است. (برهان) (آنندراج). کفچه که سوراخ سوراخ باشد. (ازغیاث). مغرفه. مقدحه. مصوب. (منتهی الارب). کپچلاز. کفچه لیز. چمچه. مذوبه. (یادداشت مؤلف) :
زین دیگ جهان یک دو سه کفلیز چو خوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی.
مولوی.
اندر خور شهسوار، شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفلیز بود.
مولوی.
- کفلیز زدن، کفگیر زدن برای بهم زدن یا گرفتن کف مطبوخی یا برداشتن مقداری از آن:
می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی.
مولوی.
و اگر یکی کفلیزی را به غضب یا کراهت در دیگ زدی آن طعام را نیز نمی خورند. (انیس الطالبین).
، ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد سوراخدار که در آن شیره و روغن و امثال آن صاف کنند. (برهان) (آنندراج) ، جانور آبی از قسم وزغ. کفچلیز. (از غیاث). و رجوع به کفلچیز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
چمچۀ بزرگ سوراخ دار را گویند و آن را کفگیر نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). کفچه را گویند که سوراخ سوراخ باشد و طباخان و حلوائیان بدان کف از روی گوشت و شیره و امثال آن بگیرند و بدان طعام و حلوا و جز آن در دیگ برآرند. (فرهنگ جهانگیری). کفچلاز. کفچلیزه. کپچلاز. کفجلاز. کفجلیز. کفچلیزک. کفلیز. کفلیزک. (فرهنگ فارسی معین). کمچه. مغرفه. (یادداشت مؤلف). اعراب کفچلیز را معرب کرده قفشلیل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). قفشلیل. کفچلیز، معرب کفچه گیر است (منتهی الارب). قفشلیل مغرفه و آن معرب و اصلش کفجلاز است. (از المعرب جوالیقی ص 251) :
در دیگ خرافات کفچلیزی
در آیینۀ ناکسی خیالی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 436).
به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد
بود هر آینه از ابلهی و شیدایی.
مجیر بیلقانی.
چه حلواهای بی آتش رسد از دیگ چوبین خش
سر شاخ پر از حلوا بسان کفچلیز آمد.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
تو در این جوشش چو معمار منی
کفچلیزم زن که بس خوش میزنی.
مولوی (مثنوی).
، جانورکی را نیز می گویند که در آب میباشد و سر و تنه مدور و دمکی باریک دارد گویند بچۀ وزغ است در غلاف، بعد از چند روز از غلاف بیرون می آید و آن را به عربی دعموص خوانند. (برهان) (آنندراج). جانوری است که سر و تنه او مدور بود و دمکی باریک داشته باشد و بر روی آب افتد و بعضی گویند که آن جانور بمرور وزغ شود. (فرهنگ جهانگیری). بچۀ وزغ دمدار و دست و پا نیاورده و دعموص. (ناظم الاطباء). بچۀ قورباغه. (فرهنگ فارسی معین). کفچلیزک. کفچلیزه. کفچلاز. معرب آن قفشلیل. در گنابادی کفچلیز بچۀ قورباغه. در بروجردی کمکیلیز بچۀ قورباغه. (از حاشیه برهان چ معین) :
نهنگ بود عدوکفچلیز گشت از بیم
چو زین نهادی بر جودی نهنگ آسا.
اثیرالدین اخسیکتی.
دعموص جانورکی است یا کرمی سیاه که در پارگینها وقت فرو رفتن آب آن پیدا شود و آن را بفارسی کفچلیز نامند. (از منتهی الارب) ، بعضی گویند نوعی از ماهی باشد و آن را سگ ماهی خوانند. (برهان) (آنندراج). سگ ماهی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ زَ / زِ)
کفچه لیز. (یادداشت مؤلف). رجوع به کفچه لیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیزه
تصویر کلیزه
سبوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
کفچلیز: (اندر خور شهسوار شبدیز بود اندر خور دیگ و کاسه کفلیز بود)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچلاز
تصویر کفچلاز
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلیزه
تصویر کفلیزه
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچلیزک
تصویر کفچلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچلاز
تصویر کفچلاز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلیز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفجلیز
تصویر کفجلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفچلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفچلیزک
تصویر مفچلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، کفچلیز، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیزه
تصویر کلیزه
((کَ زِّ))
سبوی آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفچلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفلیزک
تصویر کفلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفچلیز
فرهنگ فارسی معین
نوعی آبگردان جهت هم زدن و تفکیک سرشیر از شیر
فرهنگ گویش مازندرانی