جدول جو
جدول جو

معنی کفشگری - جستجوی لغت در جدول جو

کفشگری
کفاشی
تصویری از کفشگری
تصویر کفشگری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاشغری
تصویر کاشغری
از مردم کاشغر، برای مثال ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری / شکنج تو علم پرنیان شوشتری (عنصری - ۲۹۸)، تهیه شده در کاشغر مثلاً مشک کاشغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش گر
تصویر کفش گر
کفش دوز، کسی که کفش می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
یکی از چهار آواز دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان گرگان که 1010 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کسی که کفش می دوزد. اسکاف. اسکوف. حذأ. کفاش. خفاف. (یادداشت مؤلف). اسکاف. سیکف:
کفشگر دیدمرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت.
فرالاوی.
نه کفشگری که دوختستی
نه گندم و جو فروختستی.
رودکی.
یکی کفشگر بود و موزه فروش
بگفتار او پهن بگشاد گوش.
فردوسی.
نیا کفشگر بود و او کفشگر
از آن پیشه برتر نیامد گهر.
فردوسی.
بیامد یکی پر سخن کفشگر
چنین گفت کای شاه بیدادگر.
فردوسی.
زن چو این بشنید بس خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.
طیان.
مال رئیسان همه به سائل و زائر
و آن تو به کفشگرز بهر مچاچنگ.
ابوعاصم (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 280)
کفشگری به گذر آموی بگرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
نه از درودگر و کفشگر خبرداریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.
مسعودسعد.
و کفشگر و جولاه آنجا بسیار بود. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 143). اگر زن کفشگر پارسا بود چوب نخوردی. (کلیله و دمنه). کفشگر بازرسید و او (مرد) را بردر خانه دید. (کلیله و دمنه). کفشگری بدو (زاهد) تبرک نمود. (کلیله و دمنه). و تیم کفشگران و بازار صرافان و بزازان و... همه بسوخت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113). چگونه ماند حال من به حال آن روباه و کفشگر. (سندبادنامه ص 325).
امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رستۀ تیم.
سوزنی.
بقوت تو من از جملۀ بنی آدم
تراش کردم چیزی چو کفشگر زادیم.
سوزنی.
به هجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم به کفشگران رایگان بحکم حکیم.
سوزنی.
شاه سنجر شدی به هر هفته
بسلام دو کفشگر یک بار.
خاقانی.
آن فرشته گفت در دمشق کفشگری نام او علی بن موفق است او به حج نیامده است اما حج او قبول است. (تذکره الاولیاء عطار).
آلت زرگربه دست کفشگر
همچو دانۀ کشت کرده ریگ در
و آلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که، استخوان در پیش خر.
مولوی.
و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و... (کتاب النقض ص 474). کفشگران درغایش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (ایضاً ص 583). به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاشغری
تصویر کاشغری
منسوب به کاشغر: (ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری شکنج تو علم پر نیان شوشتری) (عنصری)، پدید آمده در کاشغر محصول کاشغر: سرو کاشغری مشک کاشغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقشگری
تصویر نقشگری
نقاشی مصوری
فرهنگ لغت هوشیار
کفشدوز کفاش: کفشگری بدو تبرک نمود و او را بخانه خویش برد... در این میان کفشگر بیدار شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفشداری
تصویر کفشداری
عمل و شغل کفشدار، مزدی که به کفشدار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیشگری
تصویر دیشگری
چای قند پهلو، دشلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوگری
تصویر رفوگری
همگری درزگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگری
تصویر رفتگری
عمل و شغل رفتگر تمیز کردن خیابانها و کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آوازهای ایرانی مغموم و دردناک از متعلقات شور ولی گام آن به سه گاه نزدیکتر از شور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
((ص نسب.اِمر.))
یکی از آوازهای ایرانی، مغموم و دردناک، از متعلقات شور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنشگری
تصویر کنشگری
فعالیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنشگیر
تصویر کنشگیر
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشگری
تصویر روشگری
آداب گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفشگر
تصویر کفشگر
کفاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیشگری
تصویر نیشگری
اپراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
Disclosure, Divulgence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
divulgation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از دهکده های سدن رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
divulgación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
pengungkapan, penyebaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
การเปิดเผย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
openbaarmaking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
ujawnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
divulgazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
divulgação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
揭露
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
розкриття , розголошення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
Offenlegung, Verbreitung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
раскрытие , разглашение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افشاگری
تصویر افشاگری
प्रकटीकरण , प्रचार
دیکشنری فارسی به هندی