جدول جو
جدول جو

معنی کفشکی - جستجوی لغت در جدول جو

کفشکی(کَ شَ)
در اصطلاح کشتی، فنی است و آن چنان است که چون حریف دریابدکه هیچ جای خودش در بند خصم نیست ناگاه با نوک پنجۀ پا به وسط پای حریف و بیضۀ او زند تا معلق برزمین افتد. (از غیاث) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
- کفشکی زدن:
خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن !
بزنش کفشکی و چکمۀ مرحاجش کن !
(از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کفشکی
(کشتی) فنی است از فنون کشتی و آن چنانست که چون حریف دریابد که هیچ جای خودش در بند خصم نیست نا گاه با نوک پنجه پا بوسط پای حریف و بیضه او زند تا معلق بر زمین افتد: (خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن خ) (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفشک
تصویر کفشک
کفش کوچک، در علم زیست شناسی سم شکاف دار مانند سم گاو، گوسفند و آهو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کژکی. رجوع به کژکی شود.
- قران کشکی، قران کژکی، قرانی است به وزن یک مثقال از نقره معادل پنج عباسی یا بیست شاهی و این قران چند پشت ناخن است مقابل قران چرخی و یا امین السلطانی که نیز یک مثقال است لیکن قران کشکی مدور هندسی نیست برخلاف امین السلطانی. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کشک. از کشک، بیخود. بیمعنی. که معنی ندارد. که بی اعتبار است. (از یادداشت مؤلف).
- کشکی گفتن، بیخودی حرف زدن. از روی فکر و بصیرت سخن نگفتن. بیهوده گفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کفک. زبدی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ای کاش. چه خوب بود که. کاج. لیت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). کلمه تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است. (برهان). کلمه تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تحتانی بدل کرده کاشکی مینویسند. (جواهر الحروف) (غیاث) :
کاشکی سیدی من آن بتمی
تا چو تب خاله گرد آن لبمی.
خفاف.
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر آگاهی روز بد نیستی.
فردوسی.
که ای کاشکی ایزد دادگر
ندادی مرا این خرد وین هنر.
فردوسی.
کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی
که ره غزنین خرّم شد و غزنین خرّم.
فرخی.
پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان
چو در حیات تو سودی نبودمان ز مگر.
مسعودسعد.
کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن [از شراب بیافتمی. (نوروزنامه). و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. (سندبادنامه ص 75). کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی. (سندبادنامه ص 209).
چند بازی بر بساط آرزو نرد امید
چند کاری در زمین کاشکی تخم اگر.
معزی.
کاشکی چاره ای در آن بودی
که زما چشم بدنهان بودی.
نظامی.
مرا خود کاشکی مادر نزادی
وگر زادی بخورد سگ ندادی.
نظامی.
مرا کاشکی بودی آن دسترس
که نگذارمی حاجت کس بکس.
نظامی.
باز میجویددلم ناکشته تخم
کاشکی یک تخم هرگز کشته ای.
عطار.
کاشکی گرد رخت سرمۀ چشمم بودی
که ندانم که دمی گرد وصالت بینم.
عطار
کاشکی صد چشم ازین بیخواب تر بودی مرا
تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو.
سعدی (خواتیم).
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غم است.
سعدی (طیبات).
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی.
سعدی (طیبات).
آن کاو (کو) ترا به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی.
حافظ.
ز تو هر لحظه ام از نو غمی زاد
مرا ای کاشکی مادر نمیزاد.
جامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان آباد که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 143 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایل کردطرهان، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از بخش فدیشه، شهرستان نیشابور که 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام تیره ای است از باب احمدی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که تقریباً 50نفر می باشند و در قشلاق زهاب و لرستان و ییلاق خاجومان سکنی دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
منسوب به کشک، بیهوده مزخرف: کشکی میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
کفش کوچک کفش کوچک، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند ظلف مقابل سم حافر: (هرچ کفشک دارد وحشی و خانگی چون بزو گوسفند نخجیر و گوزن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشکی
تصویر کاشکی
ای کاش، چه خوب بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفشک
تصویر کفشک
((کَ شَ))
کفش کوچک، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند، ظلف، مقابل سم، حافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
((کَ))
کنایه از بی پایه، بی اساس، خیالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشکی
تصویر کاشکی
از ادات تمنی است و دال بر تأسف و افسوس و آرزو و حسرت دارد
فرهنگ فارسی معین
ایکاش، بو، کاشک، کاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الکی، اله بختکی، بیهوده، پرت وپلا، پوچ، شانسی، گتره ای، مزخرف، مهمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرف بیهوده و بی اساس
فرهنگ گویش مازندرانی