جدول جو
جدول جو

معنی کفراج - جستجوی لغت در جدول جو

کفراج
(کَ فَ بَیْ یا)
دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی کردن، نیکی های کسی را نادیده گرفتن، بی دینی، بی ایمانی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). جبان. (اقرب الموارد). جبان. ضعیف. (متن اللغه). بددل. ترسو. جبان. (ناظم الاطباء). نفرج. نفرجه. نفرجاء. نفراجه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود: و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بانگ و فریاد ماکیان پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ذیل کراخ). رجوع به کراخ شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از توابع بصره که در ذکر ولایت منصور بن جعفر و انهزام سعید از زنج (زنگیان) آمده است. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 96). ممکن است واژۀ زنگی باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ظاهراً صورتی از قفقاز در بیت ذیل است:
شاعران کم ارز و کم قیمت
از حد بصره تا حد کفغاج.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناگرویدن. (منتهی الارب) (دهار)، ناگرویدگی:
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان
فرخی.
گر مسلمان بوده عبداﷲ بن سرح از نخست
باز کافر گشته و در راه کفران آمده.
خاقانی.
لیک نفس زشت و شیطان لعین
می کشندت جانب کفران و کین.
مولوی.
، ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). پوشاندن نعمت منعم را با انکار یا با عمل. (از تعریفات جرجانی). ناسپاسی. (غیاث) (آنندراج). ناسپاسی و ناشکری. (ناظم الاطباء). حق ناشناسی. نمک کوری.نمک ناشناسی. کافرنعمتی. ناسپاسی. نان کوری. حرام نمکی. نمک بحرامی. کنود. مقابل شکران. (یادداشت مؤلف) : فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون. (قرآن 94/21) ، پس هر کس که نیکیها کردو به اﷲ تعالی گروید کردار او را ناسپاسی نیست و ماکردار او را نویسندگانیم. (کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 296). گمان نمی باشد... که شتربه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه).
- کفران آوردن، ناسپاسی کردن:
اثر نعمت تو برمازان بیشتر است
که توان آورد آن را بتغافل کفران.
فرخی.
- کفران کردن، ناسپاسی کردن. نمک بحرامی کردن:
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چه کنم.
خاقانی.
- کفران نعمت، ناسپاسی. (آنندراج). ناشکری نعمت. (ناظم الاطباء) : گفتند (سه تن از امراء طاهری) ما مردانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیار کرده... روا بودی ما را راه کفران نعمت گرفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). اگر بهمه نوع خویش را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه).
- کفران نمودن، ناسپاسی کردن. کفران کردن:
پروردۀ نان تست و از کفر
در نعمت تو نموده کفران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
گذاشتن و یکسو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه دادن. (المصادر زوزنی). راه وادادن. (تاج المصادر بیهقی). بازگذاشتن راه را. (از اقرب الموارد). گذاشتن و یکسو شدن و واگشادن. (آنندراج) ، آراستن. زیب دادن. خوش کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن. خوش کردن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). زیب دادن و آراستن. مرادف آفرندیدن. (میرزا ابراهیم) ، آلائیدن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بهار خرما راگویند یعنی شکوفۀ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفۀخرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی. (برهان) (آنندراج). پوست و غلاف شکوفۀ خرمابن ماده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفری (ک ف را) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراج
تصویر فراج
پیاز سگ خوشان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراج
تصویر افراج
واگشادن آزادی گروگانیک (مشروط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفران
تصویر کفران
((کُ))
ناسپاسی، ناشکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
حق ناشناسی، حق نشناسی، ناسپاسی، ناشکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی