یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود: و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)
یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود: و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)
نام یکی از توابع بصره که در ذکر ولایت منصور بن جعفر و انهزام سعید از زنج (زنگیان) آمده است. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 96). ممکن است واژۀ زنگی باشد
نام یکی از توابع بصره که در ذکر ولایت منصور بن جعفر و انهزام سعید از زنج (زنگیان) آمده است. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 96). ممکن است واژۀ زنگی باشد
ناگرویدن. (منتهی الارب) (دهار)، ناگرویدگی: بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی. گر مسلمان بوده عبداﷲ بن سرح از نخست باز کافر گشته و در راه کفران آمده. خاقانی. لیک نفس زشت و شیطان لعین می کشندت جانب کفران و کین. مولوی. ، ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). پوشاندن نعمت منعم را با انکار یا با عمل. (از تعریفات جرجانی). ناسپاسی. (غیاث) (آنندراج). ناسپاسی و ناشکری. (ناظم الاطباء). حق ناشناسی. نمک کوری.نمک ناشناسی. کافرنعمتی. ناسپاسی. نان کوری. حرام نمکی. نمک بحرامی. کنود. مقابل شکران. (یادداشت مؤلف) : فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون. (قرآن 94/21) ، پس هر کس که نیکیها کردو به اﷲ تعالی گروید کردار او را ناسپاسی نیست و ماکردار او را نویسندگانیم. (کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 296). گمان نمی باشد... که شتربه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه). - کفران آوردن، ناسپاسی کردن: اثر نعمت تو برمازان بیشتر است که توان آورد آن را بتغافل کفران. فرخی. - کفران کردن، ناسپاسی کردن. نمک بحرامی کردن: نعمتی بهتر از آزادی نیست بر چنین مائده کفران چه کنم. خاقانی. - کفران نعمت، ناسپاسی. (آنندراج). ناشکری نعمت. (ناظم الاطباء) : گفتند (سه تن از امراء طاهری) ما مردانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیار کرده... روا بودی ما را راه کفران نعمت گرفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). اگر بهمه نوع خویش را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه). - کفران نمودن، ناسپاسی کردن. کفران کردن: پروردۀ نان تست و از کفر در نعمت تو نموده کفران. خاقانی
ناگرویدن. (منتهی الارب) (دهار)، ناگرویدگی: بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی. گر مسلمان بوده عبداﷲ بن سرح از نخست باز کافر گشته و در راه کفران آمده. خاقانی. لیک نفس زشت و شیطان لعین می کشندت جانب کفران و کین. مولوی. ، ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). پوشاندن نعمت منعم را با انکار یا با عمل. (از تعریفات جرجانی). ناسپاسی. (غیاث) (آنندراج). ناسپاسی و ناشکری. (ناظم الاطباء). حق ناشناسی. نمک کوری.نمک ناشناسی. کافرنعمتی. ناسپاسی. نان کوری. حرام نمکی. نمک بحرامی. کنود. مقابل شکران. (یادداشت مؤلف) : فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون. (قرآن 94/21) ، پس هر کس که نیکیها کردو به اﷲ تعالی گروید کردار او را ناسپاسی نیست و ماکردار او را نویسندگانیم. (کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 296). گمان نمی باشد... که شتربه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه). - کفران آوردن، ناسپاسی کردن: اثر نعمت تو برمازان بیشتر است که توان آورد آن را بتغافل کفران. فرخی. - کفران کردن، ناسپاسی کردن. نمک بحرامی کردن: نعمتی بهتر از آزادی نیست بر چنین مائده کفران چه کنم. خاقانی. - کفران نعمت، ناسپاسی. (آنندراج). ناشکری نعمت. (ناظم الاطباء) : گفتند (سه تن از امراء طاهری) ما مردانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیار کرده... روا بودی ما را راه کفران نعمت گرفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). اگر بهمه نوع خویش را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه). - کفران نمودن، ناسپاسی کردن. کفران کردن: پروردۀ نان تست و از کفر در نعمت تو نموده کفران. خاقانی
بهار خرما راگویند یعنی شکوفۀ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفۀخرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی. (برهان) (آنندراج). پوست و غلاف شکوفۀ خرمابن ماده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفری (ک ف را) شود
بهار خرما راگویند یعنی شکوفۀ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفۀخرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی. (برهان) (آنندراج). پوست و غلاف شکوفۀ خرمابن ماده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفری (ک ُ ف را) شود
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت