جدول جو
جدول جو

معنی کفأت - جستجوی لغت در جدول جو

کفأت
(کَ ءَ)
کفاءه. همتایی. مانندی. (یادداشت مؤلف). تساوی. (ناظم الاطباء) : چه در معالی کفأت نزدیک اهل مروت معتبر است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 72). از انوار کفایت اقتباس کردی و از کفأت حضرت او رادر عقد گرفتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 363).
- کفأت داشتن، هم مرتبه بودن. هم درجه بودن. (فرهنگ فارسی معین) : و نگذارد که نااهل بدگوهر خویشتن را در وزان احرار آرد و با کسانی که کفأت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 345) ، برابری و یکسانی زن و شوی: کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفأت آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 397). و رجوع به کفاءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفالت
تصویر کفالت
کفیل کسی شدن، عهده دار امری گردیدن، به عهده گرفتن چیزی بابت کسی، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
بس کردن، بس بودن، کافی بودن، بس شدن، شایستگی در ادارۀ امور، کافی
کفایت داشتن: لیاقت و شایستگی داشتن
کفایت کردن: کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَ)
کفایه. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی. (فرهنگ فارسی معین)، قابلیت و لیاقت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شایستگی. کاردانی: چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). امیر گفت ترجمه اش بخوان تا همگان را مقرر گردد و بخواند به فارسی، چنانکه اقرار دادند شنوندگان که کسی را این کفایت نیست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 291). وزارت را به کفایت وی (احمد حسن) آراسته کردیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 334).
هیچ میدان فضل ومرکب عقل
در کفایت چو تو سوار نداشت.
مسعودسعد.
ای شاه فضل، فضل وزیر مبارکت
صد معجزه همی به کفایت عیان کند.
مسعودسعد.
او یافت صد کرامت اگر مدتی نیافت
او داشت صد کفایت اگر دودمان نداشت.
مسعودسعد (دیوان ص 77).
چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. (کلیله و دمنه).
ای کحل کفایت تو بوده
از دیدۀ آخرالزمانم.
خاقانی.
از سخا وصف زبیده خوانده ام
و ز کفایت رای زبّا دیده ام.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 292).
و اعضاء آن حضرت بتقدم او در کفایت و کیاست معترف. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 24). آثار کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 439). مدتی ملابست عمل جوزجان کرده وآثار کفایت در مباشرت آن شغل ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 362).
ای عقل مراکفایت از تو
جستن زمن و هدایت ازتو.
نظامی.
چاره صبر است و احتمال فراق
چون کفایت نمی کند اثری.
سعدی (بدایع).
، ادارۀ امور به وجهی نیک. (از فرهنگ فارسی معین). راندن کارها با شایستگی و لیاقت. انجام دادن کارها با شایستگی و لیاقت. به انجام رساندن کارها به وجهی شایسته. پایان دادن به کارها: خواجه احمد عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). به هر مهم که او را پیش آمدی به تن خویش روی به کفایت آن نهادی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72).
ای هر کفایتی را شایسته و امین
وی هر بزرگئی را اندر خور و سزا.
مسعودسعد.
بر درگاه ملک مهمات حادث شود که به زیردستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). در ضبط احوال وکفایت امور و سیاست جمهور و تمهید بساط معدلت و تقریر مصالح مملکت یدبیضا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی 312). ابوالعباس را بخواست تا بکفایت مهمات سلطان قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 356). در دفع منتصر و کفایت کار او بر آن موجب که شرح داده آمده است جد بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 440).
کز ملک عرب بزرگواری
بوده ست بخوبتر دیاری
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص 57).
، هوشیاری و زیرکی. (ناظم الاطباء). فراست. هوشمندی: رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت. (گلستان سعدی). ابونصر کندری برملک واقف بود و نظام الملک به هلاکت خون او سعی می نمود چه از کفایت و درایت ودوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23)، عقل معاش و خانه داری و صرفه جویی، احتیاط و پیش بینی، فراوانی و بیشی و زیادی، سود و نفع. (ناظم الاطباء)، نوعی از مالیات اصنافی یا عوارضی که مربوط به تسعیر بوده است. (فرهنگ فارسی معین) : در ایام القدیم امر چنان بوده است که ارباب خراج را به قم تکلیف و الزام کرده اند به هر هزار دینار بیست و پنج دینار دیگرستده اند بعد از مدتی کفایت بر دو صنف نهاده اند... (تاریخ قم ص 147). و رجوع به همین کتاب شود،
{{صفت}} کافی. بسنده. بس: بنده (آلتونتاش) بیش از این نگوید و کفایت است. (تاریخ بیهقی). و در این باب این مقدار کفایت باشد. (نوروزنامه).
بود سرمست را خوابی کفایت
گل نم دیده را آبی کفایت.
نظامی.
نیست غم ملک و ولایت مرا
تا منم این دانه کفایت مرا.
نظامی.
از حکیم پرسید که روزی چه مقدارطعام باید خورد گفت صد درم کفایت است. (گلستان سعدی).
زیور همان دو رشتۀ مرجان کفایت است
وز موی بر کنار و برت عنبرینه ای.
سعدی (از آنندراج).
- با کفایت، با استعداد و لیاقت و قابلیت و با درایت و هوشیار و زیرک و کاردان. (ناظم الاطباء).
- ، خانه دار و باعقل معاش. (ناظم الاطباء).
- بقدر کفایت، بقدر لزوم و بقدر احتیاج. (ناظم الاطباء).
- بی کفایت، بی درایت و بی استعداد و بی قابلیت و لیاقت و بی عقل معاش. (ناظم الاطباء).
- ، محتاج. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفایت داشتن و کفایت کردن و کفایه شود.
- کفایت شدن، به انجام رسیدن. به پایان رسیدن: سپاه سالار گفت او را چه زهرۀ عصیان و اگر کند هر سالاری که نامزد آید به سوی او، شغل او کفایت شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
کفاله. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری. (ناظم الاطباء). پایندانی. (مجمل اللغه) (زمخشری) (مهذب الاسماء) (فرهنگ فارسی معین). ضمانت. (مجمل اللغه) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری. (مجمل اللغه) (زمخشری). ذمه. ذمامه. ذمامه. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز، عهده داری. سرپرستی. نگهداری: آن ولایات بکلی در ممالک اسلام افزود و به شعار دعوت حق آراسته شد و به حسن کفالت و یمن ایالت ناصرالدینی مشرف گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 42). از احوال ملک خراسان و انتظام امر آن دولت در ضمن اهتمام و کنف کفالت و عهد تدبیر و وزارت شیخ ابوالحسین عتبی استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 47). به عدل و احسان و امن و امان به یمن کفالت و حسن ایالت شمس المعالی راست و آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 273) ، در اصطلاح حقوقی، کفالت عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین در مقابل طرف دیگر احضار شخص ثالثی را تعهد می کند. متعهد را کفیل، شخص ثالث را مکفول و طرف دیگر را مکفول له گویند. (مادۀ 734 قانون مدنی فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی). و رجوع به فرهنگ علوم جعفر سجادی شود.
- کفالت نامه، ضمانت نامه. (ناظم الاطباء). ورقه ای مبنی بر کفالت. (فرهنگ فارسی معین).
، رهن و گرو. (ناظم الاطباء) ، حواله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
همسر و هم مرتبه بودن کفو بودن (... چه در معالی کفاعت نزدیک اهل مروت معتبر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفالت
تصویر کفالت
پذرفتاری و تعهد و ذمه داری، سرپرستی، عهده داری، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
بسندگی، قابلیت و لیاقت، شایستگی، کاردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفارت
تصویر کفارت
توضیح: در شعر بضرورت بتخفیف آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
((کِ یَ))
بس بودن، بس شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفالت
تصویر کفالت
((کَ لَ))
به عهده گرفتن کاری به جای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
بسنده، بسندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
الاكتفاء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
Adequacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
adéquation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
адекватність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
yeterlilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
adequação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کفایت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
Angemessenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
کفایت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
উপযুক্ততা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
ความเพียงพอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
kutosheleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
適切さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
suficiencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
足够
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
התאמה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
적합성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
kecukupan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
adekwatność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
geschiktheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
adeguatezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
достаточность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
पर्याप्तता
دیکشنری فارسی به هندی