جمع واژۀ کافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (اقرب الموارد). کفار. کفره. کافرون. (از اقرب الموارد). ناگروندگان. ناسپاس. (منتهی الارب). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست. (ناظم الاطباء) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. فرخی. پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. (تاریخ سیستان ص 216). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. (تاریخ سیستان ص 404). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود (قریۀ دیورک) (تاریخ سیستان ص 408). گر درست است قول معتزله این فقیهان بجمله کفارند. ناصرخسرو. و نیزه ای بر سینۀ شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). کسی که منکر باشد خدای بیچون را بود به اصل و به نسبت ز دودۀ کفار. مسعودسعد. تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عاقبه الامر آوازهجوم کفار و نجوم ف تنه تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت. (المعجم چ دانشگاه ص 5). ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد که بیخ دشمن و کفار جمله برداری. سعدی. و رجوع به کافر شود. - کفار نعمت، جمع واژۀ کافر نعمت. کافر نعمتان. ناسپاسان. (فرهنگ فارسی معین) : ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله. (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467)
جَمعِ واژۀ کافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (اقرب الموارد). کِفار. کَفَرَه. کافرون. (از اقرب الموارد). ناگروندگان. ناسپاس. (منتهی الارب). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست. (ناظم الاطباء) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. فرخی. پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. (تاریخ سیستان ص 216). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. (تاریخ سیستان ص 404). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود (قریۀ دیورک) (تاریخ سیستان ص 408). گر درست است قول معتزله این فقیهان بجمله کفارند. ناصرخسرو. و نیزه ای بر سینۀ شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). کسی که منکر باشد خدای بیچون را بود به اصل و به نسبت ز دودۀ کفار. مسعودسعد. تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عاقبه الامر آوازهجوم کفار و نجوم ف تنه تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت. (المعجم چ دانشگاه ص 5). ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد که بیخ دشمن و کفار جمله برداری. سعدی. و رجوع به کافر شود. - کفار نعمت، جَمعِ واژۀ کافر نعمت. کافر نعمتان. ناسپاسان. (فرهنگ فارسی معین) : ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله. (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467)
آنچه به وسیلۀ آن گناه را بپوشانند و جبران کنند، از قبیل روزه گرفتن و صدقه دادن، تاوان تخلف از اوامر شرع، جبران، تلافی، کفارۀ یمین مثلاً کفارۀ سوگند، عملی که برای جبران عمل نکردن به سوگند انجام دهند که عبارت است از اطعام ده مسکین یا سه روز روزه گرفتن
آنچه به وسیلۀ آن گناه را بپوشانند و جبران کنند، از قبیل روزه گرفتن و صدقه دادن، تاوان تخلف از اوامر شرع، جبران، تلافی، کفارۀ یمین مثلاً کفارۀ سوگند، عملی که برای جبران عمل نکردن به سوگند انجام دهند که عبارت است از اطعام ده مسکین یا سه روز روزه گرفتن
آنچه بدان گناه را ناچیز نمایند از صدقه و روزه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بدان گناه و جز آن پنهان شود. و در اصطلاح شرع، آنچه بدان گناه پنهان شود و سبک گردد از صدقه و روزه و مانند آنها، و از آن کفاره نامیده شده است که گناه را پنهان می کند و می پوشاند. (از اقرب الموارد). پوشندۀ گناهان و آن بدل جنایت باشد. مثلاً در شکستن قسم و خوردن روزه، معاوضۀ گناه نماید و کفارۀ قسم یک بنده آزاد کردن یا سه روز روزه داشتن یا ده مسکین راطعام دادن یا ده مسکین راکسوت پوشانیدن و کفارۀ صوم، دو ماه روزه داشتن یا شصت مسکین را طعام دادن است و فارسیان این لفظ را بتخفیف هم آرند. (از آنندراج). عقوبت گناه. پشیمانی از گناه. دیۀ گناه. (ناظم الاطباء). آنچه بزه سوگندان بدان پوشیده شود. (مهذب الاسماء) : فمن تصدق به فهو کفاره له. (قرآن 45/5) ، هرکه قصاص ببخشد و عفو کندآن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را. (کشف الاسرار ج 3 ص 126). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و فرهنگ علوم جعفر سجادی و فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی شود
آنچه بدان گناه را ناچیز نمایند از صدقه و روزه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بدان گناه و جز آن پنهان شود. و در اصطلاح شرع، آنچه بدان گناه پنهان شود و سبک گردد از صدقه و روزه و مانند آنها، و از آن کفاره نامیده شده است که گناه را پنهان می کند و می پوشاند. (از اقرب الموارد). پوشندۀ گناهان و آن بدل جنایت باشد. مثلاً در شکستن قسم و خوردن روزه، معاوضۀ گناه نماید و کفارۀ قسم یک بنده آزاد کردن یا سه روز روزه داشتن یا ده مسکین راطعام دادن یا ده مسکین راکسوت پوشانیدن و کفارۀ صوم، دو ماه روزه داشتن یا شصت مسکین را طعام دادن است و فارسیان این لفظ را بتخفیف هم آرند. (از آنندراج). عقوبت گناه. پشیمانی از گناه. دیۀ گناه. (ناظم الاطباء). آنچه بزه سوگندان بدان پوشیده شود. (مهذب الاسماء) : فمن تصدق به فهو کفاره له. (قرآن 45/5) ، هرکه قصاص ببخشد و عفو کندآن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را. (کشف الاسرار ج 3 ص 126). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و فرهنگ علوم جعفر سجادی و فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی شود
کفارت. کفاره: کفارۀ شرابخوریهای بی حساب هشیار در میانۀ مستان نشستن است. صائب. صد کعبه خلیل گو بنا کن کفارۀ بت شکستنی نیست. میرغفور لاهیجی (از آنندراج). - کفاره دادن، انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود. (فرهنگ فارسی معین) : یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). - کفاره داشتن، لزوم انجام دادن عملی که بوسیلۀ آن گناهان پاک شود. (فرهنگ فارسی معین) : یک نظر دیده لبش دید و همه عمر گریست دیدن رنگ شراب این همه کفاره نداشت. میرتسلی (از آنندراج). - کفاره دهنده، که کفاره دهد. آنکه عملی انجام دهد تا گناهانش پاک گردد: یا بگردانم کاری را از کارهای آن، نهان یا آشکارا، حیله کننده یا تأویل کننده یا معما آورنده یا کفاره دهنده... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و رجوع به کفاره و کفارت شود
کفارت. کفاره: کفارۀ شرابخوریهای بی حساب هشیار در میانۀ مستان نشستن است. صائب. صد کعبه خلیل گو بنا کن کفارۀ بت شکستنی نیست. میرغفور لاهیجی (از آنندراج). - کفاره دادن، انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود. (فرهنگ فارسی معین) : یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). - کفاره داشتن، لزوم انجام دادن عملی که بوسیلۀ آن گناهان پاک شود. (فرهنگ فارسی معین) : یک نظر دیده لبش دید و همه عمر گریست دیدن رنگ شراب این همه کفاره نداشت. میرتسلی (از آنندراج). - کفاره دهنده، که کفاره دهد. آنکه عملی انجام دهد تا گناهانش پاک گردد: یا بگردانم کاری را از کارهای آن، نهان یا آشکارا، حیله کننده یا تأویل کننده یا معما آورنده یا کفاره دهنده... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و رجوع به کفاره و کفارت شود