جدول جو
جدول جو

معنی کعکع - جستجوی لغت در جدول جو

کعکع(کُ کُ)
سست. بددل. جبان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کعک
تصویر کعک
نوعی شیرینی خشک، نازک و لایه لایه
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
بند کردن. حبس نمودن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَدْ دُ)
بددلی کردن و بازایستادن. (زوزنی). بازایستادن و بددل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رایناک تکعکعت، ای احجمت و تأخرت الی وراء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بددل شدن. سست شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ کَ)
غول نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَکی ی)
کاک فروش. کعک فروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاک (این کلمه معرب کاک است). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). فرنیه. نان خشک. بقسمات. بقسماط. بشماط. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). کلیچه. (نصاب) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ کِ)
بددل شونده و بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسو و جبان و بددل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکعکع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کعک
تصویر کعک
نان روغنی پارسی تازی گشته کاک گونه ای نان مرد رجل مقابل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام سکعکع
تصویر ام سکعکع
دم جنبانک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار