جدول جو
جدول جو

معنی کعسوم - جستجوی لغت در جدول جو

کعسوم
(کُ)
خر اهلی. (از منتهی الارب) (از لسان العرب). ج، کعاسیم
لغت نامه دهخدا
کعسوم
خر از جانوران
تصویری از کعسوم
تصویر کعسوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ)
به لغت حمیر خر و حمار است. (از ناظم الاطباء). خر، لغت حمیری است و میم زائد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِهْ)
قریه ای است از اعمال سمیساط. بازار و دکانهای بسیار و حصار بزرگی دارد. (از معجم البلدان). اسم اعجمی است، و آن نام جایی است، و یکسوم نیز گفته می شود. (از المعرب جوالیقی ص 291). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
درگذرنده در کارها. (ناظم الاطباء). درگذرنده در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتابکار و جلد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کعم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
گورخر. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاسم. رجوع به کعاسم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رنج و سختی رساننده بر عیال. (منتهی الارب). زحمت کشنده بر عیال و خانوادۀ خود. (از اقرب الموارد). ج، عسم، شتر مادۀ بسیاربچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَرر)
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عسم. و رجوع به عسم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوم
تصویر کسوم
برنده کسی که در کار برندگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعسم
تصویر کعسم
گورخر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار