جدول جو
جدول جو

معنی کعسم - جستجوی لغت در جدول جو

کعسم
(کَ سَ)
گورخر. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاسم. رجوع به کعاسم شود
لغت نامه دهخدا
کعسم
گورخر از جانوران
تصویری از کعسم
تصویر کعسم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
خشک شدن دست و قدم و کج گردیدن آن. (از منتهی الارب) : عسم القدم و الکف، مفصل و پیوندگاه دست یا پا خشک شد آنچنانکه کف قدم یا پا کج گردید، و چنین شخصی را در مذکر اعسم و در مؤنث عسماء گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کعسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کعسم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ سُ)
جمع واژۀ عسوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عسوم شود، جمع واژۀ عاسم. (ناظم الاطباء). رجوع به عاسم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سلاحدان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعام، هرآنچه در وی چیزنهند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعام
لغت نامه دهخدا
بستن پتفوز شتر را تا نگزد و نخورد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ترسیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه کعم فلانا الخوف فلایرجع، بستن. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس). کعمت الوعاء، بستم سر خنور را، بوسه دادن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: کعم المراءه، بوسه داد آن زن را، آب دهان کس را به دهان خود گرفتن در وقت بوسیدن، منه: کعم المراءه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنج و سختی کشیدن جهت عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب کردن. (از ناظم الاطباء) ، برپا کردن کارزار را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آتش حرب افروختن. (از اقرب الموارد) ، بدست شکستن، مالیدن و پاکیزه کردن چیزی خشک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ریز ریز نمودن و به انگشتان شکستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جای آز. (منتهی الارب). جای آز وطمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
تلعثم. تلعلم. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(سُ کُ)
دهی از دهستان حومه بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
پدر بطنی، کیاسم فرزندان او که درگذشتند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام پدرگروهی از تازیان که منقرض شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کعم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کعم شود
پتفوزبند اشتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دهان بند شتر. ج، کعم
لغت نامه دهخدا
(کُ)
خر اهلی. (از منتهی الارب) (از لسان العرب). ج، کعاسیم
لغت نامه دهخدا
کعم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پتفوزبسته. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: جمل کعیم، ای شتر پتفوزبسته
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
طمع داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
مرد کج دست و پا از خشکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بندهای دست و پای خشک دارد. (تاج المصادر بیهقی). خشک دست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بند دست و پای او خشکیده باشد آنچنانکه کف و قدم و پایش خمیده شده باشد. (از اقرب الموارد). بند دست خشک شده باشد. (مصادر زوزنی). یقال: ’فی یده او قدمه عسم’. (اقرب الموارد). مؤنث: عسماء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
گریزان پشت دادن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسم
تصویر عسم
طمع کردن و آز داشتن، جمع کردن و کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعم
تصویر کعم
لب مکیدن زینه دادن ترکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعام
تصویر کعام
کعامه دهان بند شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعسوم
تصویر کعسوم
خر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسم
تصویر تعسم
طمع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه شبیه کلم یا گون ولی قلوه ای وزمخت که بر روی سنگها
فرهنگ گویش مازندرانی
ساده لوح
فرهنگ گویش مازندرانی