خشک شدن دست و قدم و کج گردیدن آن. (از منتهی الارب) : عسم القدم و الکف، مفصل و پیوندگاه دست یا پا خشک شد آنچنانکه کف قدم یا پا کج گردید، و چنین شخصی را در مذکر اعسم و در مؤنث عسماء گویند. (از اقرب الموارد)
خشک شدن دست و قدم و کج گردیدن آن. (از منتهی الارب) : عسم القدم و الکف، مفصل و پیوندگاه دست یا پا خشک شد آنچنانکه کف قدم یا پا کج گردید، و چنین شخصی را در مذکر اعسم و در مؤنث عَسماء گویند. (از اقرب الموارد)
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس
مرد کج دست و پا از خشکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بندهای دست و پای خشک دارد. (تاج المصادر بیهقی). خشک دست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بند دست و پای او خشکیده باشد آنچنانکه کف و قدم و پایش خمیده شده باشد. (از اقرب الموارد). بند دست خشک شده باشد. (مصادر زوزنی). یقال: ’فی یده او قدمه عسم’. (اقرب الموارد). مؤنث: عسماء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
مرد کج دست و پا از خشکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بندهای دست و پای خشک دارد. (تاج المصادر بیهقی). خشک دست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بند دست و پای او خشکیده باشد آنچنانکه کف و قدم و پایش خمیده شده باشد. (از اقرب الموارد). بند دست خشک شده باشد. (مصادر زوزنی). یقال: ’فی یده او قدمه عسم’. (اقرب الموارد). مؤنث: عَسماء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)