جدول جو
جدول جو

معنی کشوری - جستجوی لغت در جدول جو

کشوری
(کِشْ وَ)
منسوب به کشورکه از قراء صنعای یمن می باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کشوری
(کِشْ وَ)
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کشوری
مردمی که در مملکتی زیست میکنند و جز قشون و سپاهیان نیستند، مقابل لشکری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورز
تصویر کشورز
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به آسوریان شود،
نام طائفه ای از مردم قزوین
لغت نامه دهخدا
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
بزرگ، چه کشورزیان به معنی بزرگان است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، محتمل است مخفف کشاورز باشد. (حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
منسوب به کشمر:
ای سرو کشمری سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیایی و یکروز نگذری.
حقوری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی ص 17)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. سکنۀ آن 104 تن. آب از چاه و قنات. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشوثی
تصویر کشوثی
افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشویی
تصویر کشویی
منسوب به کشو کشو دار دارا کشو: میز کشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
منسوب به آشور هر چیز مربوط و متعلق به آشور، از مردم آشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور
تصویر کشور
((کِ وَ))
مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوری
تصویر کوری
نابینایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوری
تصویر کوری
Blindness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوری
تصویر کوری
cécité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روضه خوانی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کوری
تصویر کوری
kebutaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوری
تصویر کوری
अंधापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوری
تصویر کوری
blindheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوری
تصویر کوری
cecità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوری
تصویر کوری
ślepota
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوری
تصویر کوری
ceguera
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوری
تصویر کوری
сліпота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوری
تصویر کوری
слепота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوری
تصویر کوری
Blindheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوری
تصویر کوری
cegueira
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوری
تصویر کوری
실명
دیکشنری فارسی به کره ای