جدول جو
جدول جو

معنی کشورآرائی - جستجوی لغت در جدول جو

کشورآرائی
(کِشْ وَ)
عمل کشورآرا. آرایش کشور:
شده شغلم بکشورآرائی
حلقه در گوش من به مولائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ)
زیور و زینت کننده کشور. آرایندۀکشور. آرایش کننده کشور. کشور آرا:
بدین شارسان اندرون جای کرد
دل آرای را کشورآرای کرد.
فردوسی.
که خوانند شاهان بر او آفرین
سوی کشورآرای فغفور چین.
فردوسی.
شمس رخشان که کشورآرایست
تا نبوسد ستانۀ در تو...
سوزنی.
نشان جست کان کشورآرای کی
کجا خوابگه دارد از خون و خوی.
نظامی.
ولی چون هست شاهی چون تو بر جای
همان شهزادگان کشورآرای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرآرایی. آذین بندی شهر:
عروس شب چو نقش افکند بر دست
به شهرآرائی انجم کله بست.
نظامی.
اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
آرایش کننده ملک. (ناظم الاطباء). آراینده و زینت بخش مملکت
لغت نامه دهخدا