جدول جو
جدول جو

معنی کشور - جستجوی لغت در جدول جو

کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
تصویری از کشور
تصویر کشور
فرهنگ نامهای ایرانی
کشور
سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ فارسی عمید
کشور
(کَ شَ)
نام یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع است و محدود است از شمال به دهستان بریائی، از جنوب به تنگ، و از خاور به رود خانه سزار، و ازباختر به گردنه توژیان. آب و هوای آن کوهستانی و آب آن از رود خانه طاف و چشمه سارهای مختلف دیگر است. مرتفع ترین قلل جبال در این دهستان کوه کلاء و کوه طاف و کوه هشتاد پهلو و کوه للری است. این دهستان از 29آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1200 نفر و قراء مهم آن عبارتند از تازان، پیوست و مینو و بابادیندار و ساکنان از طایفۀ پاپی فولادونداند که عده ای از آنها به ییلاق می روند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کشور
(کِشْ وَ)
ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصۀ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است. دوم به مشتری و آن چین و ختاست. سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است. پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است. ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است. (برهان). کشخر. اقلیم. (ناظم الاطباء) :
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازۀ فتح وظفر خویش.
معزی.
- شش کشور، شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون:
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته.
خاقانی.
- کشور پنجم، ماوراءالنهر:
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.
خاقانی.
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
خاقانی.
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت.
خاقانی.
- کشور چارم، عراق و خراسان:
ای خواجۀ زمین و درت هفتم آسمان
در سایۀ تو کشور چارم نکوتر است.
خاقانی.
- کشورهفتم، اقلیم هفتم که کشور هندوستان است: اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. (راحه الصدور).
- هفت کشور، هفت اقلیم. هفت حصۀ ربع مسکون:
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان.
فردوسی.
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون.
عنصری.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.
گویند هر دو هردو جهانند از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند.
ناصرخسرو.
صیت تو هفتاد کشور زان سوی عالم گرفت
تو بدان منگر که عالم هفت کشور یا شش است.
انوری (از آنندراج).
خاتونی از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش.
خاقانی.
شاه تاج یک دو کشور راست لیک از لفظ من
تاجدارهفت کشور شد به تاجی کز ثناست.
خاقانی.
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری.
خاقانی.
شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر التفات
هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان.
خاقانی.
شه هفت کشور برسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.
نظامی.
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه.
نظامی.
سکندر شه هفت کشور نماند.
نظامی.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی (بدایع، کلیات چ مصفا ص 613).
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
، یک ناحیت از زمین با حکومت معین. یک بخش از زمین با حکومتی خاص. مملکت. پادشاهی. در اصطلاح امروز ناحیتی تابع حکومت و نظامی خاص و حدودی معین و پایتخت مشخص و شهرها و قصبات و روابط سیاسی با ممالک دیگر. مملکت:
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.
فردوسی.
دو شاه و دو کشور رسیده بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هر که بد نامدار.
فردوسی.
بخون روی کشور بشستم زکین
همه شهر نفرین بد و آفرین.
فردوسی.
به کشت ار برد رنج کشور زیان
چنان کن که ناید به کشورزیان.
اسدی.
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری.
کشوری را دو پادشه فره است
در یکی تن یکی دل از دو به است.
سنائی (حدیقه الحقیقه ص 508).
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فرتو از موقری.
خاقانی.
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سربالا.
خاقانی.
ای مرزبان کشور بهرامیان بحسبت
بی آستان تو دل بر کشوری ندارم.
خاقانی.
گفتم که یک دو عید بپایم بخدمتت
چون پخته تر شوم بشوم باز کشورش.
خاقانی.
موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان.
نظامی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت زشاه.
سعدی.
کشور آباد نگردد به دوشاه
بشکنداز دو سپهبد دو سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته.
جامی.
، موطن. مولد. وطن. (یادداشت مؤلف). زیستن جای:
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش بنیرو شدی
بهر جستنی در بی آهو شدی
ز کشور به دربار شاه آمدی
بدان نامور بارگاه آمدی.
فردوسی.
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.
حافظ.
، مردم کشور. اهالی مملکت:
وزان روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت.
فردوسی.
، مردمان غیر لشکری. مقابل لشکر:
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
ببردنداز اینگونه مردی برش
بخندید از او کشور و لشکرش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کشور
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
کشور
((کِ وَ))
مملکت
تصویری از کشور
تصویر کشور
فرهنگ فارسی معین
کشور
مملکت
تصویری از کشور
تصویر کشور
فرهنگ واژه فارسی سره
کشور
ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکور
تصویر شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشور
تصویر آشور
(پسرانه)
برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشوث
تصویر کشوث
گیاهی خزنده و زرد رنگ با ساقه های باریک و گل های ریز، خنگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکور
تصویر شکور
بسیار سپاسگزار و شکر کننده، پاداش دهنده، عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژور
تصویر کژور
ریشۀ تلخ گیاه زرنباد، برای مثال عسلش را به حنظل است نسب / شکرش را برادر است کژور (ناصرخسرو - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشور
تصویر عشور
عشرها، یک دهم ها، ده یک چیزی، جمع واژۀ عشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورز
تصویر کشورز
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(کِشْ وَ)
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
منسوب به کشورکه از قراء صنعای یمن می باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
بزرگ، چه کشورزیان به معنی بزرگان است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، محتمل است مخفف کشاورز باشد. (حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
جمع کسر، پاره های اعداد و مانند نصف و ثلث و ربع، کسرها و عددهای کسری، کمی ها و نقصانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرور
تصویر کرور
پانصد هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژور
تصویر کژور
هندی از ریشه چینی زرنباد از گیاهان زر نباد: (عسلش را بحنظل است نسب شکرش را برادر است کژور)، (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپور
تصویر کپور
گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
روز دهم از ماه تشری و آنرا} عاشور {نیز خوانند. درین روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است (التفهیم 224)
فرهنگ لغت هوشیار
سفیداب که زنان برای روشن کردن رنگ چهره به کاربرند، جمع قشر، پوشش ها پوسته ها جمع فقشر پوستها: غرض ایزدی حکیمانند وین فرومایگان خس اند و قشور. (جامع الحکمتین 178)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدور
تصویر کدور
جمع کدر: (سحاب فضل تو آلودگان عصیان را باب توبه فرو شست تن ز گرد کدور) (سلمان) توضیح بهار عجم و بنقل آنند راج از او این کلمه را (مخفف کدورت) گرفته اند و گفته اند (مثل ضرورت و ضرور) و نیز نوشته اند: (در قاموس کدور مصدر گفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفور
تصویر کفور
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشور
تصویر پشور
نفرین دعای بد لعنت پشول
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عشر، ده یک ها، دهم محرم عدد ده، هر ده آیه از قرآن مجید. توضیح رسم قاریان قدیم بوده که شاگردان خود را هر روز ده آیه سبق می داده اند ده آیت. یا عشر زرین. در حاشیه قرآنهای قدیم به خط زرین بر سر هر ده آیت عشر می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکور
تصویر شکور
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشور
تصویر تشور
شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشور
تصویر بشور
نفرین، دعای بد
فرهنگ لغت هوشیار
مردمی که در مملکتی زیست میکنند و جز قشون و سپاهیان نیستند، مقابل لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از لاتینی} کاسکوتا {افرهنج از گیاهان افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار