جدول جو
جدول جو

معنی کشوادگان - جستجوی لغت در جدول جو

کشوادگان(کَشْ دَ)
دودمان و خاندان و خانوادۀ کشواد و کشواد نام پدر گودرز است و پهلوان داستان شاهنامه:
منم پور گودرز کشوادگان
سر سرکشان گیو آزادگان.
فردوسی.
رجوع به کشواد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادگان
تصویر وادگان
(پسرانه)
نام شخصی در وندیداد
فرهنگ نامهای ایرانی
(کُ شَ دَ / دِ)
جمع واژۀ کشنده. قاتلین: چون اهل کوفه شغب کردند بر مختار، سائب بن ملک در میان لشکر مختار طلب کشندگان حسین بن علی علیه السلام کرد. (تاریخ قم ص 288). رجوع به کشنده شود
لغت نامه دهخدا
خود را، تحمل خواری کردن. تسلیم خواری و زبونی شدن. خود را بخواری افکندن:
نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی
ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی.
فرخی.
چه کرد آن سنگدل با تو، بسختی صبر چون کردی
چرا یکبارگی خود را چنین خوار و زبون کردی.
فرخی.
- زبون کردن کسی را، مقهور ساختن او را. مغلوب کردن او را. غلبه یافتن بر او. آن کس یا کسان را وادار بتسلیم کردن: بسی قوت از قوت تو متین تر، زبون کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون زبون کرد آن جهودک جمله را
فتنه ای انگیخت از مکر و دها.
مولوی.
که گروهی را زبون کرد او بسحر
من نیایم جانب او نیم شبر.
مولوی.
سپهدار گرشاسب تا زنده بود
نه کردش زبون کس، نه افکنده بود.
سعدی.
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
دو دینار بر هر دوان کرد خرج.
سعدی.
- امثال:
زبون چارزبانی مکن، خود را اسیر عناصر اربعه مکن. (آنندراج) :
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد
زبون چارزبانی مکن دو حور لقا.
خاقانی.
رجوع به ’زبون کردن’ و ’زبون’ و ’زبونی’ شود
گرگ، سفر داوران 7:19- 25 و 8:3 و مزامیر 83:11. سردار مدیانی است که جدعون بر او دست یافته ویرا در معبر اردن بکشت. و پس از آن معبر را معبر ذئب گفتند. رجوع به حوریب شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر است. این بخش در شمال خاوری شهرستان خرمشهر واقع و محدود است از شمال به شهرستان اهواز، ازخاور به بخش بندر معشور و هندیجان. از باختر به شهرستان خرمشهر و از جنوب به اراضی مسطح باتلاقی و خورموسی. موقع طبیعی آن دشت و آب و هوای آن گرمسیری است ومانند اغلب نقاط خوزستان گرمای آن در تابستان به 58درجۀ سانتی گراد میرسد. از پنج دهستان بنام جراحی، درزی، حنافره، آبشار، ام الفخر تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 55 هزار تن و دارای 123 پارچه آبادی است. ایستگاههای راه آهن منصوری و گرگر در این بخش واقعند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). نام قدیمی فلاحیه که فرهنگستان آن را احیا نمود. و رجوع به شادکان شود
لغت نامه دهخدا