جدول جو
جدول جو

معنی کشه - جستجوی لغت در جدول جو

کشه
خطی که با قلم دیگر بکشند، تنگ چهارپایان، گدا
تصویری از کشه
تصویر کشه
فرهنگ فارسی عمید
کشه
(کِ شَ)
گیاهی که به یونانی اسطوخودوس گویند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کشه
(کَشْ شَ / شِ)
چارپای پالان افکنده. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کشه
(کِ شِ)
دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری فرمهین با 272تن سکنه. آب آن از قنات و رود شهرآب و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کشه
(کَ شَ / شِ)
گدا. گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (برهان). گدای را کشه خوانند یعنی که مال مردم را بخود کشد. (لغت فرس اسدی ص 491) :
کشه بربندی گرفتی در گدایی سرسری
از تبار خود که دیدی کشه ای بربنددا.
عسجدی.
، خطی باشد که بکشند خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه به قلم و چوب و انگشت و غیره. بعضی گویند به معنی خط و نوشته است مطقاً خواه خط عربی باشد و خواه فارسی و هندوی و غیره و بعضی به معنی نوشته به ضم اول گفته اند. (برهان) ، خطی که بجهت علامت بطلان برنوشته بکشند. (از ناظم الاطباء) (برهان). خط که اندر کشند. (لغت فرس اسدی) :
تو به سیه نامگی قاسمی
گر کشۀ عفو کشی حاکمی.
شاه قاسم انوار.
، تنگ چاروا و آن نواری باشد که بر زین یا پالان دوزند. (برهان). تنگ زین. تنگ پالان، تنگی که بروی بارکشند. (ناظم الاطباء) ، بر چارپایان هم حمل کرده اند، آسانی. (برهان). سهولت. ضد دشواری. برابر دشواری. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کشاله. رجوع به کشاله شود
لغت نامه دهخدا
کشه
کاکل کفک
تصویری از کشه
تصویر کشه
فرهنگ لغت هوشیار
کشه
((کَ شَ))
خطی را که به جهت علامت بطلان بر نوشته کشند
تصویری از کشه
تصویر کشه
فرهنگ فارسی معین
کشه
آغوش، واحد اندازه گیری به اندازه ی یک بغل، آنچه در یک بغل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکشه
تصویر بکشه
زخم یا ورمی که در شکم یا گردن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
یخ نازک روی آب
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه برای مثال گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرین ورق گشت برگ درخت (عمعق - ۱۹۵)
کپسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشش
تصویر کشش
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کِ شَ)
مؤنث عکش. رجوع به عکش شود.
- ، شجرۀ عکشه، درخت بسیارشاخ درهم پیچیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ بُ)
زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ قزوین واقع در 2 هزارگزی باختری معلم کلایه و 38 هزارگزی راه عمومی. با 103تن سکنه. آب آن از رود خانه اسب مردو راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ تَ)
خط بطلان کشیدن بر نبشته و باطل کردن و محو کردن آن: ترمیج، کشه کردن سطور بعد نوشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ شِ)
دهی است از دهستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری نطنز و 5 هزارگزی شمال شوسۀ نطنز به اصفهان با 120تن سکنه. آب آن از 2 رشته قنات و راه فرعی از طریق یحیی آباد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
گدا. فقیر. گدایی کننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَشِ)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ سقز به میاندوآب واقع است. کوهستانی وسردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ/ شِ)
ریشی باشد که بر شکم و گردن مردم برآید و آن را بعربی نکفه گویند. (برهان) (آنندراج). ریشی که برشکم و گردن مردم برآید. (ناظم الاطباء) (از سروری) ، ظرفی باشد که آن را بصورت حیوانی ساخته باشند و بدان شراب خورند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به بکول شود، ظرف و جام شرابخوری را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ششه
تصویر ششه
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشه
تصویر اشه
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشه العجوز
تصویر کشه العجوز
گلسنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه
تصویر پشه
نوعی از حشرات که نیش آن ناقل بعضی از بیماری ها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکه
تصویر شکه
ترس بیم. شان شوکت، مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که برای متوقف ساختن خر و استر گویند، (در زبان کودکان شیر خوار) خر الاغ، کلمه ای که عوام بصورت تحقیر یا دشنام گویند چون خواهند کسی را از تند رفتن باز دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکشه
تصویر بکشه
زخمی که در روی شکم یا گردن پیدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشه
تصویر جشه
پیمان روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره
تصویر کره
گوی، گویال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشش
تصویر کشش
آتراکسیون، میل، جاذبه، جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول
فرهنگ واژه فارسی سره
زیربغل
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماچ و بوسه کردن، بغل کردن و بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکدیگر را به اشتیاق در آغوش کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ران
فرهنگ گویش مازندرانی