جدول جو
جدول جو

معنی کشنیج - جستجوی لغت در جدول جو

کشنیج(کِ)
گشنیز که عربان جلجلان خوانند، گیاهی است که گل آن لاجوردی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء).
- کشنیج دشتی، گیاهی است که آن را بالنگو خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). کشنیج دشتی نوع صغیر بادرنجبویه است ونزد اکثر اطباء نوعی از شاهترج است و نزد بعضی مخلصه را نامند و نواب علیخان فرموده که آن کزبرۀ بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کشنیج
پارسی تازی گشته گشنیز، گل لاجوردی بالنگو
تصویری از کشنیج
تصویر کشنیج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشنیز
تصویر کشنیز
گشنیز، گیاهی یک ساله با گل های سفید چتری و دانه های خوش بو که خام و پختۀ آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
باانجوغ کردن. (تاج المصادر بیهقی). ترنجیده ساختن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
کشنیج. گشنیز:
به چرخ گندناگون بر دو نان بینی ز یک خوشه
که یک دیگ ترا کشنیز ناید زان دوتا نانش.
خاقانی.
رجوع به گشنیز و غیاث شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
کرسنه. نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند. (برهان). گاودانه. کرشنه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گشنی. حالت فحل. رجوع به گشنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
بیشه. جنگل. جای درختان بسیار انبوه. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
یا گشنیج دشتی. به گیاهان ذیل اطلاق کرده اند: الف - نوع کوچک بادرنجبویه. ب - نوعی از شاهتره. ج - مخلصه. د - کزبره بری
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کشنج کشنگ از گیاهان کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
فرهنگ لغت هوشیار