جدول جو
جدول جو

معنی کشانی - جستجوی لغت در جدول جو

کشانی
جذابیت، گیرایی، کشش
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
فرهنگ فارسی عمید
کشانی
از مردم کشان، برای مثال کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی - ۳/۱۸۵)
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
فرهنگ فارسی عمید
کشانی
(کَ / کُ)
منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. (از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان. (ناظم الاطباء) :
زمین کشانی و ترکان و چین
ترا باشد آن همچو ایران زمین.
دقیقی.
سپه دید چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چویک مهره موم
کشانی و سکنی و وهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
ز سغد و کشانی سپه برگرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت.
فردوسی.
در خاطر چنین می آید که حضرت ایشان کشانی اند وقت صبح بودکه به کشانی رسیدند. (انیس الطالبین ص 153). رجوع به کشاندن شود
لغت نامه دهخدا
کشانی
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مربوط به طبیعت، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن، بزرگ بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
شاهنشاهی، شاهی مثلاً تاج کیانی، کلاه کیانی، کنایه از برازندۀ پادشاهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
از مردم کاشان، کاشی، تهیه شده در کاشان، مربوط به کاشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشانی
تصویر وشانی
زر غیرخالص که از آن در خراسان سکه می زده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مانند خیمه، گنبدی، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
منسوب به کاشن. رجوع به کاشن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت به بشان است که قریه ای از قرای مرو بوده. (ازسمعانی) (از اللباب ج 1 ص 125). رجوع به بشان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اسحاق بن ابراهیم بن جریر بشانی از مردم بشان مروبود. پیری نیکوکار بود و پیش از 280 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 1 صص 125- 126) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِشْ شا)
منسوب به خشان که بطنی است از مدحج. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
نام قریتی است از بلادصغد (سغد) به ماوراءالنهر نزدیک خشوفغن و اشتیخن. (مراصد الاطلاع). کشانیه آبادترین شهرهای سغد و وسعت آن تقریباً به اندازۀ وسعت اشتیخن است جز اینکه کرسی کشانیه آبادتر و دارای قرای بیشتر و مردمانش بزرگوارتراند و فواصل روستائی اشتیخن دورتر می باشد... و هردو روستا یعنی اشتیخن و کشانیه در شمال رود سغد واقعاند. (ترجمه صوره الارض ص 227). در معجم البلدان این شهر بمنزلۀ قلب شهرهای صغد آمده و فاصله آن را تا سمرقند دوازده فرسخ بیان کرده است. سمعانی منسوب بدین ناحیت را کشانی ذکر کرده است. رجوع به کشانی شود
لغت نامه دهخدا
قابل کاشتن کاشتنی، گیاهان دست پرورده و غیر وحشی که بسبب زیبایی یا فایده کشت داده می شود. لایق کشتن سزاوار قتل: اکنون قطران پهلوان را آوردند اگر داشتنی است بدارید و اگر کشتنی است بکشید. (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
مسکوک زری که 3 بارداشته زرده هفت و آن مسکوکی بود رایج در خراسان قدیم: (هر کور هیش گشت چو من بنده از آن پس از علم و هنر باشد دینار و شانیش) (ناصرخسرو) توضیح رشیدی نویسد: (صحیح شیانی است چنانکه گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کیان شاهی سلطنتی: تاج کیانی کمربند کیانی کلاه کیانی، سلسله کیانی. کیانیان. طبیعتی طبیعی. یا چرخ کیانی. چرخ کیان: مانند یکی جام بلور است شباهنگ بزدوده بقطره سحری چرخ کیانیش. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشادی
تصویر کشادی
گشادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشخانی
تصویر کشخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتانی
تصویر کتانی
یانه ای بزرکی منسوب به کتان: (نزد خورشید فضل گردو نی پیش مهتاب طبع کتانی) (سنائی)، نوعی کاغذ عالی که در عکاسی و چاپ بکار رود و سطح آن دارا بر جستگیها یی است بطرح تار و پود پارچه کتان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و پایا از از تیره مرکباء که در حقیقت سر دسته این تیره است. ارتفاعش بین 50 سانتیمتر تا 1 متر است و آن بر اثر کشت های متوالی تا 2 متر نیز میرسد. ریشه این گیاه دراز 5، 0 الی 1 متر و بقطر یک انگشت و رنگش قهو ه یی است. گیاه مزبور قابل انعطاف است. ساقه اش خشن و برگهایش پوشیده از کرک میباشد. برگهای قاعده این گیاه دارای بریدگیهای مشخص ولی برگهای فوقانیش معمولا کوچک و نوک تیز و تقریبا ساقه آغوش است. گلهایش که در فاصله ماههای تیر و مرداد ظاهر میشوند برنگ آبی زیبا و گاهی گلی یا سفید رنگ و طبق گل مسطح است. جام گل منحصرا مرکب از گلهای زبانه یی است. این گیاه در اراضی بایر و کنار جاده ها و چمنزار ها میروید و کشت آن نیز مواظبت و دقت لازم ندارد. قسمت مورد استفاده گیاه مذکور برگ تازه و ریشه خشک شده آن است. ریشه کاسنی شامل مواد لعابی و اینولین و قندهای مختلف دیگر از قبیل گلوکز و سوولز و ساکارز است و بمقدار جزوی تانن نیز دارد. بعلاوه دارای یک آلکالوئید بنام شیکورین و مقداری نیترات پتاسیم است. کاسنی در تداوی بعنوان مقوی عمومی و مقوی معده و تصفیه کننده خون و مدروملین و تب بر استعمال میشود. برگهای این گیاه بسیار تلخ است و بعنوان تقویت دهنده دستگاه هضم در بیمارانی که از تبهای نوبه یی برخاسته اند توصیه میشود. درایران معمولا برگهای کاسنی را میجوشانند و پس از تقطیر آنرا بنام عرق کاسنی مورد استفاده قرار میدهند و بعلاوه ریشه و برگها و ساقه های خشک شده و نرم شده آنرا با قهوه مخلوط و مصرف میکنند. این گیاه در اکثر نقاط بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران بفراوانی میروید و بطور مختلف مصرف میشود هندبا انطوبیا شکوریه سرس کاسنی تلخ سیکوریا هندبه کسناج کونه یک چیپوتیپایی شکوریا امیرون آجی مارول سریس شریش سکوثا کاسنی دشتی ارحل کاسنی بیابانی کاسنی وحشی. یا تیره کاسنی. منظور تیره مرکبان است که کاسنی سر دسته آنهااست. یا چکیده کاسنی. مایع کم و بیش لزج و غلیظی که از جوشاندن ریشه و برگهای کاسنی قبل از صاف کردن حاصل میشود و در طب بعنوان معالج تبهای نوبه یی مصرف میگردد. یا عرق کاسنی. عرقی که از تقطیر جوشانده ریشه و برگهای کاسنی گیرند و مصرف طبی دارد کاشنی عرق. یا کاسنی صحرای. از تیره مرکبا جزو دسته کاسنی ها که در اروپا و آسیا (درایران: اطراف یزد) میروید و جوشانده اش در تداوی دردهای مزمن مفاصل استعمال میشود پروتیزک خندریلی یعضیض مروریه هندباء بری آق هندبا یعضید جعضیض علث. یا کاسنی فرنگی. گونه ای کاسنی که آنرا میکارند و چون مانند کاسنی معمولی برگهایش تلخ نیست برگهای آنرا در سالاد ریخته میخورند کاسنی سالادی کاسنیه تیفاف فیخوریون هندبی کاسنی بستانی هندبه بستانی کاسنی شیرین. یا کاسنی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
منسوب به کاشان اهل کاشان از مردم کاشان، ساخته کاشان: قالی کاشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
((کَ))
کاریزکن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
((کَ))
منسوب به کیان. سلطنتی، شاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
((نِ))
علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند، آدرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشانی
تصویر وشانی
((وَ))
وشانه، شیانی، یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود، وشانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانی
تصویر کرانی
ساحلی، آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسانی
تصویر کسانی
افرادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
منحنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
داستان
دیکشنری اردو به فارسی