جدول جو
جدول جو

معنی کشافه - جستجوی لغت در جدول جو

کشافه
پیشاهنگی
تصویری از کشافه
تصویر کشافه
فرهنگ لغت هوشیار
کشافه
هم ارزش، هم اندازه، قالب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلافه
تصویر کلافه
بی تاب، سردرگم، کلاف
کلافه شدن: کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
کلافه کردن: کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
امتداد و درازای چیزی، کشش، دنباله، در علم زیست شناسی قسمتی در زیر شکم محل اتصال ران ها به شکم است
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
اطلاع یافتن بر: اشاف علیه، میان قومی بهم برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). عیب وملامت کردن. (صراح) ، بسیار شدن بعدد
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ فَ / فِ)
زخمۀمطربان که بدان بربط و چغانه و مانند اینها نوازند. (فرهنگ اوبهی). مضراب و چوبی که بدان ساز نوازند. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). زخمۀ خنیاگران. (فرهنگ اسدی). زخمه. مضراب. (یادداشت مؤلف). شکفه:
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافۀ غوش.
کسایی مروزی (از اسدی).
به شادی همه در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن.
اسدی.
به دستان، چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی.
در میان نیکوان زهره طبع ماه روی
چون شکوفه روی بودی چون شکافه تن مباش.
سنایی (از جهانگیری).
و رجوع به شکفه و زخمه شود.
، مجازاً، آوازی که از شکافه و زخمه برآید. (یادداشت مؤلف) ، مهد و گهواره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). خانه گهواره. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(کُ ءَ)
عیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال ما فی جسده کشاءه. (اقرب الموارد). نقص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ / دِ)
باز. مفتوح. گشوده. مکشوف. واشده. گشاده، گسترده. گشاده، شکفته. فاش شده. گشاده، بیان شده. مشروح. گشاده، عرضه شده برای فروش. کالا. متاع. گشاده، منتشر. منبسط، پهن. عریض. گشاده، فراخ. وسیع. گشاده، گرفته شده مانند قلعه و حصار. مسخر شده. گشاده، شاد. خوش. مسرور. شادمان. خشنود. خرم. گشاده، سخی. جوانمرد. گشاده، صاف. روشن. شفاف. (ناظم الاطباء). گشاده. رجوع به گشاده در تمام معانی شود.
- کشاده ابرو، خوش دیدار. گشاده روی. خندان. (ناظم الاطباء).
- کشاده بر، سینه باز. سینه پهن. (یادداشت مؤلف). گشاده بر:
کمانکش سواری کشاده بری
بتن زورمندی و گندآوری.
فردوسی.
- کشاده پیشانی، کسی که با همه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. (آنندراج) :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان رو
فرونبندد کار کشاده پیشانی.
شیخ شیراز (از آنندراج).
رجوع به گشاده پیشانی شود.
- کشاده جبین، کنایه از کسی که باهمه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. (آنندراج). گشاده جبین. گشاده پیشانی:
ازین کشاده جبینان ثبات عشق مجوی
که گل دهندبه خروار و یک ثمر ندهند.
ملانظیری نیشابوری (از آنندراج).
رجوع به گشاده جبین شود.
- کشاده دست، کنایه از سخی و کریم. (آنندراج). گشاده دست. رجوع به گشاده دست شود.
- کشاده دل، جوانمرد. بخشنده. کنایه از خرم و خوشدل. (آنندراج). گشاده دل. رجوع به گشاده دل شود.
- کشاده دهان، دهان باز. گشاده دهان:
در انتظار قطرۀ عدل تو ملک را
همچون صدف کشاده دهان در برابرست.
خاقانی.
خاقانی که بستۀ بادام چشم تست
چون پسته بین کشاده دهان در برابرست.
خاقانی.
رجوع به گشاده دهان شود.
- کشاده رخ، رخ باز. سیمای بشاش. گشاده رخ. رجوع به گشاده رخ شود.
- کشاده رگ، رگ کشاده. رگ گشاده.
- کشاده رو، اسبی که پاها را از هم باز نگاهدارد. (ناظم الاطباء). گشاده رو. گشاده رونده.
- کشاده روی، کشادپیشانی. پیشانی گشاده. خوش رو. (از آنندراج) :
اگر چه کوه غمی بر دل است واله را
کشاده روی بیادت همیشه چون صحراست.
درویش واله هروی (از آنندراج).
رجوع به گشاده روی شود.
- کشاده روان، فارغبال. شاد. (یادداشت مؤلف). گشاده روان. رجوع به گشاده روان شود.
- کشاده رویی، بشاشت. خوشحالی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی.
- ، تابداری رخسار. (ناظم الاطباء). رجوع به گشاده رویی شود.
- کشاده زبان، نطاق. فصیح. زبان آور. (آنندراج). گشاده زبان. و رجوع به گشاده زبان شود.
- کشاده زلف، از اسمای محبوب است. (آنندراج). گشاده زلف. رجوع به گشاده زلف شود.
- کشاده لب، خندان. بشاش. گشاده لب. رجوع به گشاده لب شود.
- کشاده مشرب، خوش مشرب. صادق. خوش قلب. (ناظم الاطباء). گشاده مشرب.
- ، مسرور. خرم. (ناظم الاطباء). رجوع به گشاده مشرب شود.
- کشاده میان، کمرباز. میان باز. غیرمسلح. رجوع به گشاده میان شود.
- کشاده نفس، زیاده گو. (آنندراج). گشاده نفس. رجوع به گشاده نفس شود.
- کشاده نفسی، زیاده گویی. (از آنندراج). گشاده نفسی. رجوع به گشاده نفسی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ)
دنباله و هرآنچه مانند دنب از پس چیزی کشیده شود. (ناظم الاطباء). امتداد. کشش.
- کشالۀ ران، کش ران. فصل مشترک بین شکم و ران. بن ران. بیخ ران. بیغولۀ ران. کشال. رجوع به کش و کشال شود
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ)
زمین درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کرشفه. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کرشفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
کشف کشفاً و کاشفهً. (ناظم الاطباء). آشکارا و برهنه کردن. (منتهی الارب). کشف کردن. رجوع به کشف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ فَ)
انکشاف و گشادگی و پیدایی. ج، کواشف. (ناظم الاطباء). و رجوع به کاشف شود
لغت نامه دهخدا
(قُشْ شا فَ)
یکی قشاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
رهبری کردن کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
امتداد کشش، ماهیچه (ران) : کشاله ران. یا کشاله ران. فصل مشترک بین شکم و ران کش ران بن ران بیخ ران بیغوله ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافه
تصویر اشافه
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشافه
تصویر خشافه
رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی خام که از دوک بر چرخه پیچند، گلوله نخ، (کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه: (همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا بکلافه است فنت ای صنم حور لقا خ) سرگشته و سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث کاشف آشکار کردن، آشکارگی پیدایی مونث کاشف، آشکار کردن پیدا کردن، گشاد گی پیدایی، جمع کواشف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاده
تصویر کشاده
گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاحه
تصویر کشاحه
دشمنی پنهان کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
((کِ لِ))
امتداد و دنباله هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلافه
تصویر کلافه
((کَ فِ))
درهم پیچیده، دارای حالت ناراحت وبی تاب بر اثر رویارویی با یک وضع آزاردهنده مثل سر و صدا، درد یا گرما و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافه
تصویر کافه
نوشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
کلاف، گلوله نخ، مچاله، آشفته، بستوه، بستوهی، پریشان، گیج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاف و گلوله ی نخ
فرهنگ گویش مازندرانی