جدول جو
جدول جو

معنی کسکاب - جستجوی لغت در جدول جو

کسکاب
(کَ کَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. جلگه است و 144تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشکاب
تصویر کشکاب
کشک ساییده شده با آب که نان در آن تریت کنند، کشک آب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کفشگر. (منتهی الارب). رجوع به اسکاف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
ریختن آب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن آب و اشک و مانند آن. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرمایی است درشت و فربه. (منتهی الارب). خرمای درشت و فربه. (ناظم الاطباء). خرمای درشت بزرگی است که بر خرماهای دیگر برتری دارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو:
شکر هر چند خوش دارد دهانرا
نه چون کشکاب سازد خستگانرا.
(ویس و رامین).
کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامۀ خیام).
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب.
انوری.
آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند
از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟
(از المعجم شمس قیس ص 370).
بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه)، کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء)، ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء)، آش حلیم (هلیم) است. (از مخزن الادویه)، در عبارت ذیل از سفرنامۀ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه بالای درشت و ستبر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَس س)
ورزنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار کسب کننده. (از اقرب الموارد). کسب کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
نوعی خرمای درشت و سیاه و پر شهد (تنگسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکاس
تصویر کسکاس
خپله مرد
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساب
تصویر کساب
الفنجگر به دست آوردنده
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
((کَ))
نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد
فرهنگ فارسی معین