جدول جو
جدول جو

معنی کسحبه - جستجوی لغت در جدول جو

کسحبه
(رَ)
پنهان رفتن ترسناک. یقال کسحب الخائف، اذا مشی مخفیاً نفسه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رفتن ترسناک پنهان. یقال فلان یمشی الکسحبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ بَ)
کثیره. (منتهی الارب). دراهم کاحبه، درهمهای بسیار و کذلک غیرها من الاشیاء. (ناظم الاطباء) ، آتش بلندشعله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ حَ بَ)
آواز آتش و زبانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
به شمشیر زدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کلحبه بالسیف کلحبه، به شمشیر زد او را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب). الغشاوه. (اقرب الموارد) ، باقی آب در چاه. (منتهی الارب). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
واحد کحب بمعنی غورۀ انگور. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کحب شود
لغت نامه دهخدا
ابن عرس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ / بِ)
کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. (انجمن آرا) (از آنندراج). کنجاره. (جهانگیری) (صحاح الفرس). کنجار. (صحاح الفرس). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. (یادداشت مؤلف). رجوع به کسب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ بَ)
جمع واژۀ کاسب. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). مردمان کاسب ورزنده. (ناظم الاطباء). پیشه وران. رجوع به کاسب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
از اعلام ماده سگان است. (منتهی الارب). علم است مر ماده سگ و یا ماده گرگ را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
جایی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان) :
از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری
با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی
با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد
سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی.
سوزنی.
رجوع به کسپه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحبه
تصویر سحبه
پرده، پوشش، مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسبه
تصویر کسبه
جمع کاسب، پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسبه
تصویر کسبه
((کَ سَ بِ))
جمع کاسب
فرهنگ فارسی معین