جدول جو
جدول جو

معنی کستی - جستجوی لغت در جدول جو

کستی
کشتی، در آیین زردشتی کمربند مقدسی که پس از هفت سالگی موظف به بستن آن هستند، کمربند، برای مثال بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۲)
کستی کردن: کشتی گرفتن، مقابله کردن، برای مثال به زور آنکه با باده کستی کند / فکنده ست هرگه که مستی کند (اسدی - ۵۰)
تصویری از کستی
تصویر کستی
فرهنگ فارسی عمید
کستی
(کُ)
به معنی کشتی باشد و آن چنان است که دو کس برهم چسبند و یکدیگر را برزمین زنندو اصل این لغت کستی است چه از کستن مشتق است که به معنی کوفتن باشد و چون در فارسی سین بی نقطه و شین نقطه دار بهم تبدیل می یابند بنابر آن کشتی خوانند. (برهان). به معنی کشتی مشهور است و اصل این لغت از کوفتن است چه دوتن بریکدیگر چسبند و هرکه قوی تر و غالب باشددیگری را بر زمین کوبد و کوفته کند به تغییر السنه سین به شین تبدیل یافته است. (آنندراج) :
غم و تیمار گویی هست با جانم به کستی در
ز درد و غم شوم هزمان به دین خودپرستی در.
قطران (ازآنندراج).
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی.
مسعودسعد (از آنندراج).
دستم گرفت و افکند ناگه بزیر پایم
پس گفت خیز و بنما این چابکی و چستی
فریاد من رس اکنون کز دستهای بسته
با چون فلک حریفی باید گرفت کستی.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
رجوع به کستی کردن شود.
، به معنی زنار هم آمده است و آن ریسمانی باشد که ترسایان و هندوان بر کمر بندند و گاهی هم برگردن افکنند. (برهان). به معنی زنار است و آن در اصل کشتی بوده برخلاف کستی. (آنندراج). کشتی. (حاشیۀ برهان چ معین). از پهلوی کستیک مأخوذ است و کلمه اخیر غالباً درگزارش پهلوی اوستا و در کتابهای پهلوی به معنی کمربند مخصوص زرتشتیان استعمال شده، از آن جمله در تفسیربند دوازدهم فرگرد شانزدهم و بندهای یکم تا نهم فرگرد هیجدهم وندیداد و فصل بیست و چهارم بند بیست و دوم و فصل سی ام بند سی ام بندهشن. کلمه مزبور از مادۀکست مشتق است که در پهلوی به معنی پهلو، سوی، جانب و کنار است و در پارسی نیزکشت و کست بهمین معنی آمده. در اشعار پارسی کستی هم به معنی کشتی و مصارعه و هم به معنی کمربند مخصوص زرتشیان آمده است. کستی را زرتشتیان ’بند دین’ نیز گویند و معرب آن کستیج و کستک و کشتیج است. این کستی از72 نخ از پشم سفید گوسفند تهیه می گردد و آن باید بدست زن موبدی بافته شود. 72 نخ به شش رشته قسمت شده وهر رشته 12 نخ دارد. عدد 72 اشاره است به 72 فصل یسنا که مهمترین قسمت اوستاست و 12 اشاره است به دوازده ماه سال و 6 اشاره است به شش گهنبار که اعیاد دینی سال باشد. کستی را باید سه بار بدور کمربندند و این نیز به عدد سه اصل مزدیسنا: منش نیک، گوش نیک و کنش نیک می باشد. هر زرتشتی پس از سن هفت سالگی موظف است که کستی را به دور کمر بندد. (مزدیسنا ص 243، 252).
کستی هرقل به تیغ هندی بگسل
بر سر قیصر صلیب ها همه بشکن.
فرخی (از آنندراج).
ریسمان سبحه بگسستند و کستی بافتند
گوهر قندیل بشکستند و ساغر ساختند.
خاقانی (از آنندراج).
، ریسمان را نیز گویند که کشتی گیران خراسان بر کمر بندند و در عرف ایشان زنار خوانند و معرب آن کشتیج است و کستین هم به نظر آمده است. (برهان). ریسمانی که کشتی گیران خراسان برکمر بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کستی
کمربند مقدس
تصویری از کستی
تصویر کستی
فرهنگ لغت هوشیار
کستی
((کُ تِ))
کشتی، زنار و ریسمانی که ترسایان و هندوان و زرتشتیان بر کمر بندند
تصویری از کستی
تصویر کستی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسری
تصویر کسری
(پسرانه)
کسرا، معرب از فارسی، خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هستی
تصویر هستی
(دخترانه)
وجود، وجود، زندگی، زندگانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(کُ)
کستی و آن ریسمانی باشد گنده که آن را ذمیان بر میان بندند سوای زنار و معرب است. (آنندراج). کمربند که اهل ذمه بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ریسمانی گنده بقدر انگشت از پشم که ذمیان روی جامه بندند و این سوای زنار است که از ابریشم بافند. ج، کستیجات و معرب است. (از اقرب الموارد). رجوع به کستی و کست شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کستیک کمربندی که هر زردشتی باید پس از هفت سالگی باید به کمر بندد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
تقصان، نقیصه، نقص، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هستی
تصویر هستی
موجودیت، وجود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سستی
تصویر سستی
ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
لقدّ كسرت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
Refractive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
réfractaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
rifrattivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
বেঁকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
преломляющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
refraktiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
заломлювальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
załamujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
折射的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
مڑنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
หักเห
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
refractivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
inayovunja mwanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
kırılma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
屈折の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
שובר אור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
굴절의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
refraktif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
refrativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
refractief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکستی
تصویر شکستی
अपवर्तक
دیکشنری فارسی به هندی