دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. جلگه و معتدل و مرطوب و 1042تن سکنه دارد و از نهر خمام که منشعب از سفید رود است آبیاری می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. جلگه و معتدل و مرطوب و 1042تن سکنه دارد و از نهر خمام که منشعب از سفید رود است آبیاری می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابلِ اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مِثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
جایی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی. سوزنی. رجوع به کسپه شود
جایی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی. سوزنی. رجوع به کسپه شود
تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء)
تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء)
کنجارۀ روغن معرب کسبه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از کسبۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب کسبه است و آن ثفل دهن سمسم است که به فارسی کنجاره نامند. (فهرست مخزن الادویه). کنجارۀ عصارۀ روغن و ثفل آن. (از اقرب الموارد). رجوع به کسبه و کسب شود
کنجارۀ روغن معرب کسبه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از کسبۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب کسبه است و آن ثفل دهن سمسم است که به فارسی کنجاره نامند. (فهرست مخزن الادویه). کنجارۀ عصارۀ روغن و ثفل آن. (از اقرب الموارد). رجوع به کسبه و کسب شود
کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. (انجمن آرا) (از آنندراج). کنجاره. (جهانگیری) (صحاح الفرس). کنجار. (صحاح الفرس). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. (یادداشت مؤلف). رجوع به کسب شود
کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. (انجمن آرا) (از آنندراج). کنجاره. (جهانگیری) (صحاح الفرس). کنجار. (صحاح الفرس). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. (یادداشت مؤلف). رجوع به کسب شود
منسوب به کسب. آنچه شخصی از کسب و ورز و جد و جهد تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). مکتسب. (یادداشت مؤلف). آنچه به وسیلۀ سعی و کوشش و مهارت بدست آرند. مقابل فطری. (فرهنگ فارسی معین) : شاه را ایران و توران کسبی و میراثی است کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب. سوزنی. محبت یا فطری بود یا کسبی. (اوصاف الاشراف). رجوع به کسب شود، روسپی و فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
منسوب به کسب. آنچه شخصی از کسب و ورز و جد و جهد تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). مکتسب. (یادداشت مؤلف). آنچه به وسیلۀ سعی و کوشش و مهارت بدست آرند. مقابل فطری. (فرهنگ فارسی معین) : شاه را ایران و توران کسبی و میراثی است کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب. سوزنی. محبت یا فطری بود یا کسبی. (اوصاف الاشراف). رجوع به کسب شود، روسپی و فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
کسبی در فارسی گرفتنی رو در روی گونه ای، پیشه وریک منسوب به کسب آنچه بوسیله سعی و کوشش و مهارت بدست آرند مقابل فطری: (محبت یا فطرتی بود یا کسبی)، (اوصاف الاشراف)
کسبی در فارسی گرفتنی رو در روی گونه ای، پیشه وریک منسوب به کسب آنچه بوسیله سعی و کوشش و مهارت بدست آرند مقابل فطری: (محبت یا فطرتی بود یا کسبی)، (اوصاف الاشراف)