جدول جو
جدول جو

معنی کزک - جستجوی لغت در جدول جو

کزک
ودع است وآن از آن جملۀ اصداف و حلزون است و به هندی کردی ودر دیلم کلاچک و در اصفهان کس گربه نامند. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
کزک
(کَ)
دهی است دو فرسخ میانۀ شمال و مشرقی تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزک
تصویر بزک
بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، چپش، بزیچه، بزبچّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعک
تصویر کعک
نوعی شیرینی خشک، نازک و لایه لایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزک
تصویر بزک
آرایش، زیب و زینت، زیور، زینت دادن، آراستن صورت با مواد مخصوص مانند کرم، بزک، نظم و ترتیب، نوع چیدن و منظم کردن، قانون، قاعده، رسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنک
تصویر کنک
گردوی سخت، بخیل، خسیس، کنسک، کنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبک
تصویر کبک
پرنده ای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه و پرهای خاکستری رنگ که برای استفاده از گوشتش شکار می شود
کف دست
کبک دری: در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه، دستمال، درک، برای مثال ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری / لب را به سر دزک بکن پاک ز می (رودکی - لغت نامه - دزک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزک
تصویر تزک
تعلیم وتربیت، نظم و ترتیب، سامان و آرایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجک
تصویر کجک
هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژک
تصویر کژک
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتک
تصویر کتک
ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد می شود، چوب کلفت، چماق، چوب گازران
کتک زدن: زدن کسی با دست، چوب یا شلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسک
تصویر کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرک
تصویر کرک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، ورتیج، وشم، سلویٰ، کراک، بدبده، سمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک
تصویر کلک
پاپیروس، گیاهی از خانوادۀ جگن با ساقۀ بی برگ که در مصر باستان از ریشه اش به عنوان سوخت و مغزش به عنوان خوراک و ساقه اش برای تهیۀ طناب و پارچه استفاده می کردند، ورقه های شبیه مقوا که از این درخت تهیه و به جای کاغذ تا قرن هشتم میلادی برای نوشتن استفاده می شد، بردی
قلم نی، گیاه نی
تیر، برای مثال ز پرّ و ز پیکان کلک تو شیر / به روز بلا گردد از جنگ سیر (فردوسی - ۳/۱۴۶)
چهار دندان تیز درندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک
تصویر کلک
مکر، حیله، فریب، غدر، قلّاشی، کید، دلام، خدعه، نیرنگ، ستاوه، تنبل، ریو، گول، چاره، شید، دویل، احتیال، تزویر، دغلی، خاتوله، روغان، ترفند، نارو، گربه شانی، اشکیل، شکیل، حقّه، دستان، ترب
کنایه از نیرنگ باز، زرنگ مثلاً عجب آدم کلکی است
منقل، آتشدان
نوعی قایق که با چوب، تخته و چند خیک بادکرده درست می شود و به وسیلۀ آن از روی آب عبور می کنند
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، مبضع
کچل کوچک
کنایه از شوم، نحس
گاو میش نر جوان
کلک زدن: حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتک
تصویر کتک
نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاک
تصویر کاک
مقابل زن، مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته گزلک: کارد کوچک دشنه کج کارد کوچک و قلم تراشی که نوک آن کج باشد، نوک تیغ و دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را بهر سوی که خواهند برند: (وان کژک بر تارک فیل از شکوه بود تیغ کوه بر بالای کوه)، (امیر خسرو)، چوب کجی که بر سر چوب قبق چوبی بلند که در میان میدان نصب کنند بندند و گویها طلا و نقره از آن آویزند و تیر اندازان بسوی آن تیر اندازند و هر که تیرش بدان اصابت کند گویها مزبور بدو تعلق یابد برجاس، چوب کجی که بوسیله آن کوس و نقاره نوازند: (ذنب پای کواکب را شده خار کژک دست دهل زن را شده مار)، (امیرخسرو)، قلاب (مطلقا)، چوبکی که بدرون کلید ان افتد و محکم شود، پری سیاه و کج بر پشت دم بط نرکه آنرا شاطر ان بر سر میزدند و گاه زنان بر یک طرف سر می بستند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی قلندران، چوب ستبر برای زدن مجرم، تنبیه بدنی کوتک ترکی لت لگ ستل کوب نوعی گوسفند که دست و پای او کوتاه است و سابقا آنرا از بحرین میاورد ند نقد: (فرق صحابه نبی کی رسدت کز ابلهی کور صفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک) (عمید لوبکی) چو بدست (قلندر ان و جز آنان)، چوب گازر (در یزد مستعمل است)، ضرب (مطلق) زدن (چه با چوب و چه غیر آن)
فرهنگ لغت هوشیار
پرزهای نرم و لطیفی که از بن موهای بز میروید و آنها را با شانه میگیرند و در بافتن پارچه های کرکی بکار می برند سر بیموی بسبب کچلی، کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته مرغان خانگی که قدی کوتاه و تنه ای خپله دارد. دمش کوتاه و سرش کوچک و بدون کاکل است. منقارش کوتاه و ضخیم و استخوان تارس (با مقایسه استخوان آدمی میتوان گفت استخوان کف پا) در این حیوان نسبه بلند و بدون پر است
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزک
تصویر تزک
تعلیم و تربیت ترکی تزکش تیر دان، سامان ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزک
تصویر چزک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزک
تصویر حزک
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزک
تصویر خزک
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزغ
تصویر کزغ
مهره گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلک
تصویر کلک
فونت، قایق
فرهنگ واژه فارسی سره