مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین رزم سازند مردان مرد. عسجدی (از آنندراج)
مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین رزم سازند مردان مرد. عسجدی (از آنندراج)
به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد، (برهان) (آنندراج)، به معنی درون شدن است، (انجمن آرا)، درشدن، (فرهنگ رشیدی)، رفتن اندرون، پوشیدگی و نهفتگی، (ناظم الاطباء)
به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد، (برهان) (آنندراج)، به معنی درون شدن است، (انجمن آرا)، درشدن، (فرهنگ رشیدی)، رفتن اندرون، پوشیدگی و نهفتگی، (ناظم الاطباء)
نوعی از ریواس است و آن میوه ای باشد کوهی به اندام ساق دست. (برهان) (آنندراج). نوعی از ریواس (ناظم الاطباء). کزبا. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کزبا). رجوع به کزبا و ریواس شود، تمش. (ناظم الاطباء) ، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء). رجوع به کزبا شود
نوعی از ریواس است و آن میوه ای باشد کوهی به اندام ساق دست. (برهان) (آنندراج). نوعی از ریواس (ناظم الاطباء). کزبا. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کزبا). رجوع به کزبا و ریواس شود، تمش. (ناظم الاطباء) ، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء). رجوع به کزبا شود
مخفف کزاغ است و آن گیاهی باشد که بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی که صمغ آن را اشق نامند. (ناظم الاطباء). کزاغ. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کزاغ شود
مخفف کزاغ است و آن گیاهی باشد که بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی که صمغ آن را اشق نامند. (ناظم الاطباء). کزاغ. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کزاغ شود
خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است). (از اقرب الموارد) ، کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است). (از اقرب الموارد) ، کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نهر و رودخانه، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رود آب باشد، (اوبهی)، زردآب بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260)، صفراء، زرداب و مجازاً، درد و الم، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دلی کو پر از زوغ هجران بود ورا وصل معشوقه درمان بود، بوشکور (یادداشت ایضاً)
نهر و رودخانه، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رود آب باشد، (اوبهی)، زردآب بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260)، صفراء، زرداب و مجازاً، درد و الم، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دلی کو پر از زوغ هجران بود ورا وصل معشوقه درمان بود، بوشکور (یادداشت ایضاً)
گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه. (تحفه ذیل اشق). کزغ. رجوع به اشق و کزغ شود
گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه. (تحفه ذیل اشق). کزغ. رجوع به اشق و کزغ شود
گزور. دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال با 597 تن سکنه. از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام کزور بالا و کزور پایین تشکیل شده و سکنۀ کزور بالا 301 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
گزور. دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال با 597 تن سکنه. از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام کزور بالا و کزور پایین تشکیل شده و سکنۀ کزور بالا 301 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. (آنندراج) (منتهی الارب). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه. (المصادر زوزنی). تیغزدن آفتاب. طلوع. (یادداشت بخط دهخدا) : گر نبودی این بزوغ اندر خسوف گم نکردی راه چندین فیلسوف. مولوی.
روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. (آنندراج) (منتهی الارب). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه. (المصادر زوزنی). تیغزدن آفتاب. طلوع. (یادداشت بخط دهخدا) : گر نبودی این بزوغ اندر خسوف گم نکردی راه چندین فیلسوف. مولوی.