جدول جو
جدول جو

معنی کزوغ - جستجوی لغت در جدول جو

کزوغ
گردن، مهرۀ گردن
تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
فرهنگ فارسی عمید
کزوغ
(کَ)
مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) :
بزخمی کزوغ ورا خرد کرد
چنین رزم سازند مردان مرد.
عسجدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کزوغ
مهره گردن (انسان و حیوان) : (بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین حرب سازند مردان مرد)، (عسجدی) توضیح: بفردوسی نسبت داده شده ولی در شاهنامه نیامده
تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
فرهنگ لغت هوشیار
کزوغ
((کَ))
مهره، مهره های گردن و پشت
تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
تافتن، تابیدن، تابان شدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوغ
تصویر کیوغ
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوغ
تصویر زوغ
نهر، رودخانه، جوی، زرداب، برای مثال دلی که پر از زوغ هجران بود / ورا وصل معشوقه درمان بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد، (برهان) (آنندراج)، به معنی درون شدن است، (انجمن آرا)، درشدن، (فرهنگ رشیدی)، رفتن اندرون، پوشیدگی و نهفتگی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از ریواس است و آن میوه ای باشد کوهی به اندام ساق دست. (برهان) (آنندراج). نوعی از ریواس (ناظم الاطباء). کزبا. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کزبا). رجوع به کزبا و ریواس شود، تمش. (ناظم الاطباء) ، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء). رجوع به کزبا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
یک نوع دارو است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / کُ)
مخفف کزاغ است و آن گیاهی باشد که بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی که صمغ آن را اشق نامند. (ناظم الاطباء). کزاغ. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کزاغ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکّب از ک مخفف که + ز مخفف از + و مخفف او، که از او. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بنام خداوند خورشید و ماه
کزویست پیروزی ودستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است). (از اقرب الموارد) ، کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نهر و رودخانه، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رود آب باشد، (اوبهی)، زردآب بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260)، صفراء، زرداب و مجازاً، درد و الم، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوقه درمان بود،
بوشکور (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گل بی کاه. (فرهنگ رشیدی). گل بی کاه را گویند، یعنی کاه گل نباشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه. (تحفه ذیل اشق). کزغ. رجوع به اشق و کزغ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شتر مادۀ همه دندان فروریخته از پیری. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شترماده ای که در دهانش دندان نمانده باشد از پیری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ)
گزور. دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال با 597 تن سکنه. از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام کزور بالا و کزور پایین تشکیل شده و سکنۀ کزور بالا 301 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آزغ، آژغ، آژوغ
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. (آنندراج) (منتهی الارب). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه. (المصادر زوزنی). تیغزدن آفتاب. طلوع. (یادداشت بخط دهخدا) :
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف
گم نکردی راه چندین فیلسوف.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از کزغ
تصویر کزغ
مهره گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزوا
تصویر کزوا
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزوغ
تصویر آزوغ
آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
آفتاب آمدن، تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
((بُ))
برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزوغ
تصویر آزوغ
آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند، آزغ
فرهنگ فارسی معین
فضله ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی